هر مجله و روزنامهای، معمولا صفحه مخصوصی برای کودکان دارد که گاهی آثار قلمی کودکان را چاپ میکند.
گل آقا که در این مدت از این مقوله غفلت کرده بود، برای جبران مافات، انشاء یک کودک 10 ساله روستائی را که اخیرا بهدستش رسیده، عینا برای شما چاپ میکند.
موضوع این انشاء… بگذریم. اصل انشاء را بخوانید خودتان متوجه میشوید:
“… تابستان پارسال با پدرم برای معالجه رفتیم تهران! ما را برد باغ وحش.
یک جایی رفتیم “شیر” خوابیده بود! معلم ما میگفت شیر خرناسه میکشد. اما آنجا شیر چرت میزد و فکر میکرد! یکنفر با ترکه زد به دمب شیر. اما تکان نخورد. دمش هم تکان نخورد. خیلی شیر خوبی بود. یک بچه گریه میکرد و میگفت: میخواهم دمب شیر را گاز بگیرم! بچه بیتربیت دمب شیر را گاز میگیرد. شیر بیچاره مگر چه کرده است؟ پدرش او را دعوا کرد. اما من دلم میخواهد بزرگ شدم سوار شیر بشوم. به آبادی که آمدیم پدرم مرا برد مزرعه. بعد آمدیم مدرسه. این بود انشاء ما. یک شب خواب دیدم یک شیر آمد به آبادی، خرناسه میکشید. ما شیر ندیدیم که خرناسه بکشد. شیر چرت میزند. شیر پاستوریزه هم تا حالا ندیدیم. هر کس باید برود باغوحش که جای خوبی است.”
حسینقلی – 10 ساله
ملاحظه فرمودید همین چند روز پیش باغوحش تهران در روزنامهها اعلام کرده بود که کاکتوس و گلهای زینتی میفروشد!! حسینقلی 10 ساله اگر بداند باغوحش چه جایی است دیگر به تهران نمیآید!
“گل آقا”
روزنامه اطلاعات 10 اردیبهشت 1364
بازهم از همین روز بخوانید :