روز پنجشنبه، چهارم اردیبهشت ماه جلالی، باران بهاری، چهره تهران را چنان صفا داد که نگو و نپرس. قطرات قیرگون و شفاف باران، همچون دانههای مروارید سیاه از آسمان میبارید و خاطره دانههای برف زمستانی را در یادها زنده میکرد
کودکان خردسال و پیران کهنسال با شادمانی کودکانه و کهنسالانه، به این پدیده زیبا مینگریستند و امیدوار بودند که ریزش این باران بدیع، روزها ادامه یابد… اما متاسفانه چنین نشد. باران بند آمد و اطلاعیهها از سازمان محیط زیست و سازمانهای ذیربط دیگر، باریدن گرفت… حالا نبار، کی ببار!
این بود انشاء امروز ما، درباره باران!
اما چند کلمه به زبان خودمانی و بهعنوان تکمله عرض کنم و مرخص شوم:
این روزها آدم نمیداند به کدام ساز این روزنامهنویسها برقصد. وقتی باران سفید میبارد، مقاله مینویسند که سیلاب راه افتاد، ترافیک بند آمد، خانههای مردم خراب شد.
وقتی باران سیاه میبارد، مقاله مینویسند که لباس مردم سیاه شد، ریههای مردم خراب شد.
در حالیکه باران نعمت است و سفید وسیاه ندارد. سبز و زرد و بنفش هم که ببارد، بازهم باران است. اگر خانههای مردم خراب میشود، خیابانها بند میآید، ریهها مریض میشود، اینها چه ربطی به باران سفید و سیاه دارد؟ اینها چه ربطی به حوضچههای نفتی جاده قم دارد؟ اینها چه ربطی به سازمان حفاظت محیط زیست دارد؟ اینها چه ربطی به شهرداری دارد؟ اینها چه ربطی به روزنامهنویس جماعت دارد که خودش را نخود هر آش میکند؟
بنده از آن روز که باران سیاه بارید تا حالا، توی خانه خودم نشستهام و دارم برای خودم سرفه میکنم! خیلی هم راضی هستم، از سازمانهای ذیربط هم کمال تشکر را دارم.
“مش رجب”
روزنامه اطلاعات 9 اردیبهشت 1365
بازهم از همین روز بخوانید :