مشرجب شروع کرد مبالغی از زلف و پشم و ریش و سبیل و خلق و خوی بنده تعریف کردن و غضنفر و شاغلام هم طبق معمول شروع کردند به رسم تایید و بطور سنتی کله تکان دادن که یعنی همینطور است که مشرجب میگوید!
دیدم اینجوری نمیشود. فرستادم از اندرونی یک چهارپایه آوردند و رفتم روی چهارپایه و خطاب به آنها گفتم :
حضار محترم!
برادران و خواهران!!
بنده میدانم که شما سه نفر، فیالواقع سه نفر نیستید. بلکه هرکدام برای خودتان سه خط و سه طیف و سه جریان و سه جناح و سه باند هستید و اگر حمل بر خودستائی نفرمائید (که نمیفرمائید) باید در نهایت شکسته نفسی و حفص جناح و در کمال تواضع و فروتنی عرض کنم که شاید نماینده 40 میلیون باشید و تعداد طرفداران و هواخواهان بنده را هم که حساب کردهاند ماده تاریخ آن به حساب جمل از 40 میلیون هم بیشتر شده و حتی از 47 میلیون هم گویا اندکی زیادتر باشد.
جناب آقای رئیس!
خانمها، آقایان!!
در این برهه از زمان و در رابطه با دو کلمه حرف حساب که مشرجب به نمایندگی از طرف همه شماها چیزهائی گفت، بنده هم متقابلا باید عرض کنم جای بسی شادمانی است که …
…درست در همین وقت، مشرجب حرفم را قطع کرد و گفت: مرد حسابی، بسی شادمانی کجا بود؟ همان یکی شادمانی بود که او را هم گرفتند.
گفتم: عجب، چرا گرفتند او را، مشرجب؟
گفت: گویا در قدیمالایام مختصری مامور شکنجه ساواک بوده، در سنوات ماضی. همچنین بفهمی، نفهمی، چند صباحی مسئول داغ و درفش بوده، در این چند ساله هم در فرودگاه، مامور کنترل پاسپورت بوده، البته چندان مهم نبوده، آدم بیآزاری بوده… اما اصلا اینها به جنابعالی چه ربطی دارد؟ شما همان نطقات را ادامه بده…
گفتم: عجب، کی گرفتهاند ایشان را مشرجب…
گفت:ای آقا، کی ندارد. همین دو سه روز پیش…
گفتم: عجب، پس کجا بوده است ایشان در این چند سال، مشرجب؟
گفت: لابد توی جیب بنده بوده است ایشان در این چند سال… مرد حسابی، من از کجا بدانم؟ اصلا تو چرا امروز مثل ناصرالدینشاه حرف میزنی؟ ما آمدهایم دنبال شما که بیابی حرف حساب بزنی… شما هنوز شروع نکرده، داری دریوری میبافی.
گفتم: چگونه بود که نگرفتند این شادمانی را در این چند سال و چگونه شد که گرفتند این شادمانی را پس از چند سال…؟
گفت: ای آقا، امروز شما یکجوری حرف میزنی! انگار حالت هیچ خوش نیست. باشد فردا خدمت میرسیم.
گفتم:……….
(خیلی باید ببخشید ظاهرا مثل اینکه بنده دیگر چیزی به مشرجب نگفتم. چون میدانستم که فردا جمعه است و روزنامه منتشر نمیشود و مشرجب ملتفت این مساله نبوده. لذا قضیه، همینجوری فعلا بین من و او مسکوت ماند تا بعدا چه وقت صدایش در بیاید!)
“گل آقا”
روزنامه اطلاعات 10 اردیبهشت 1366
بازهم از همین روز بخوانید :