نگاهی بر آنچه در این شماره خواهید خواند
مردی و خاطرهای میان سه سکانس
سید محمد حسن مقدم فر
…نشسته بودیم که مرد آرام، همانگونه که در قاب آن سالهای سیاه و سفید خاطرات تلویزیون و همانگونه که آرام در آن روز برفی گذشته بود، آمد، نشست روبرومان و آنچنان بارید که آسمان خندید… رود جریان یافت و ما شدیم و دریای رسیدن به حرفهائی که انگاری، کلام به کلاماش، ساعتها فکر شده است که بیاید بر زبان و جاری شود بر جان آنکه میشنود. اکبر عالمی، همان اکبر عالمی بود، آرام بود اما دیگر میشد، خستگی را در سیمایش دید… در صدایش شنید. اما هنوز هم آرام بود و هنوز هم حرفهای جدیدی برای گفتن داشت. باور نکردنی است… کم میتوان یافت که از بیست سالِ قبلِ خاطرات پسرک، تا به امروز، هنوز حرف بزنند و هنوز حرف با ارزش بزنند. آن جایزه داده شد و گرچه مانند تمام کارهای با ارزش، به سختی برای سالهای بعد، سعی برای باقیماندن دارد، اما… برای پسرک عاشق سینما که دیگر این روزها، سپیدی موی، گویای هرآنچه گذشته است، میباشد، جایزه اصلی را گرفته بود. رویائی که به واقعیت نشسته، آرزوئی که دست یافتنی شده بود…
اخبار سینمای ایران
الناز دیمان
گواهینامه درجه یک هنری جمشید هاشمپور توسط دبیر شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور اعطا شد. سید محمد طباطبایی دبیر شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور و نماینده وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی با حضور در منزل جمشید هاشمپور گواهینامه درجه یک هنری این هنرمند پیشکسوت را اعطا کرد. طباطبایی هنگام اعطای گواهینامه درجه یک هنری این هنرمند گفته است: جمشید هاشمپور را اگرچه خیلیها در نگاه اول با فیلمهای قهرمان محوری که ایشان نقش قهرمان را در آنها داشتهاند به یاد میآورند، اما اهالی و کارشناسان حوزه سینما تایید میکنند که او در ژانرهای گوناگون درخشیده است…
گفتگو با علیرضا معتمدی، کارگردان فیلم «رضا»
عباس نصراللهی
…از لحظه اولی که این قصه را مینوشتم فقط به اصفهان فکر کردم. از طرفی من زاده و بزرگ شده اصفهان هستم. و این رنگارنگ بودن اصفهان به نظرم با شخصیت رضا و حال و هوایش نزدیکی زیادی داشت و این انتخاب طبیعیای بود برای من که آنجا را به خوبی میشناسم. در ضمن من در دوران نوجوانی در یک وورکشاپ فیلمسازی که آقای ناصر تقوایی مدرس آن بودند شرکت کردم و اولین درسی که ایشان به آموختند این بود که در شهر خودتان و محله خودتان و با آدمهایی که میشناسید فیلم بسازید و خیلی خوشحالم که این کار را انجام دادم. این بازسازیها هم ارتباطی به اصفهان ندارند اما وجود دارند، آن هم به دلیل ارتباطش با احوالات درونی رضا و به نوعی شکل بیرونی همان احوالات است…
رسوانامه فریب، نگاهی به فیلم «ایستگاه اتمسفر»
پویا جنانی
…به نظر میرسد که کارگردان قصد داشته با پیشروی فیلم، فاصله گرفتن هر چه بیشتر از نقطه عطف اول (قربانیشدن مظلومانه (!) کاراکتر اصلی) و رسیدن به گرهگشایی، پرده از ماهیت حقیقی مرجان بردارد، با تمام وجود ثابت کند که او فراتر از یک تیپ قابل پیشبینی است و به یک معنا مخاطب را غافلگیر نماید. متاسفانه باید اذعان نمود که او در این جبهه چندان موفقیتآمیز عمل نکرده و این بار، در پرداخت افراطی به ذهنیات آشفته مرجان – این قربانی نحس و ویرانگر – و ایجاد رگههای نامتناسب تضاد در ناخودآگاه وی به دام میافتد؛ بدین صورت که در آخر ما میمانیم و تصویری یکسره سیاه و خیانتکار از او (آن هم براساس دادهها و شنیدهها)، که درست برخلاف میل فیلمساز مرجان را بدل به هیولایی تخت و تکبعدی میکند. (از بازی مدام با اطلاعات موجز و ناقص، چرخشها و گرهافکنیهای زاید و متعدد که تماشاگر را در شناخت کامل شخصیتها گیج و حیران مینمایند، میگذریم.) اما در آن طرف، وحید، دیگر پرسوناژ مهم فیلم که در مقام قهرمانی (؟) منفعل بار عمده آن را به دوش میکشد، به هر میزان که از سانحه رانندگی و مرگ همسر پیشینش میگذرد، به شکل هوشمندانهای قالب دراماتیکتر و غیرقابل انتظارتری به خود میگیرد…


مجله اینترنتی ویکی تماس
شماره 10 – ویکی سینما
نسخه کامل گاهنامه را از اینجا تهیه نمائید
رویدادهای سینمای جهان
عباس نصراللهی
کلینت ایستوود قصد دارد تا فیلمی ماجراجویانه با نام «کرای ماچو» را برای کمپانی برادران وارنر تهیهکنندگی و کارگردانی کند و خودش نیز در آن به ایفای نقش بپردازد. فیلمی بر اساس رمان سال 1975 ریچارد نش است که فیلمنامه را نیز خود نش به همراه نیک اشنک نوشته است. این پروژه ابتدا در جشنواره کن سال 2011 رونمایی شد و قرار بود که آرنولد شوارتزنگر نقش اصلی فیلم را بازی کند و ایستوود هم یک بار قصد داشت این فیلم را بسازد اما به دلیل حضور در فیلم Dead Poo 1988 آن را کنار گذاشت و اکنون میخواهد مجددا سراغ این داستان برود…
نقد سینمای جهان
گروه نویسندگان
الف، موقعیت میگردد: حال و هوای همسفرِ «مسعود اسداللهی» است؛ امّا بهجای «گوگوش»، «علی اوجی» (!) نشسته تَرکِ موتور و دیگری دارد ترانۀ «جنتی عطایی» را غلطْ غُلوط میخواند. در لحظهای دیگر، «سیاوش مفیدی» و «فرخ نعمتی»، پوزیشنِ «ناصر ملکمطیعی» و «فروزان» را غصب کرده، یکی به دیگری میگوید: «بیپیر مثه مخمل میمونه» یا حتّی شخصیت اصلی داستان -داوود- (حامد کمیلی) که انگار «بهروز وثوقی» در ماه عسلِ «فریدون گُله» را سرمشق رفتارهای خود قرار داده است، فراتر از بحث اَدای دین، از درآمیختهگیِ سینما و مردم، از گره خوردن تار و پود ریشهها و فیلمها میگوید. ب، بازسازی موقعیتهای آشنا: صدای «آق حسینی» است در کندو که به عنوان آمبیانس در کافه شنیده میشود، قیصر و آن حمامِ معروف، یا بازسازیِ صحنۀ گفتوگوی توی ماشینِ «رؤیا» (هدیه تهرانی) و «استاد» (جمشید مشایجی) در کاغذ بیخط. پ، ارجاعات ظریف به تاریخ سینما که صدا و تصویر را همزمان و یا جداگانه شامل میشود: از صدای آغازِ دندان مار تا تصویر «سبزیان» و «مخملباف» با آن گلِ صورتیِ معروف که دارند از گوشۀ قاب میروند سمت خانۀ آقای «آهنخواه» و ج، داستان کمدیِ عاشقانۀ کاریکاتور که آدمهاش، روابط، کنشها و واکنشهایشان از دلِ همان فیلمهای مرجع بیرون آمده و… تمام این تمهیدات به قصد ایجاد انواع پارودی است؛ یعنی در عین خاطرهبازی، و به قصد ارائۀ یک رویکرد سینماییِ تازه، هجو میکند…
یک روز سفید سفید؛ اثرِ الینور پالماسون
فاطمه شابنده
در قابِ دوربین میانِ آن دقایق پایانی شخصیتها تک تک، تنها، تصویر میشوند، تنها، انسانِ تنها، زندانی در تنهاییِ گذشته و آیندهی خود، همان انسانی که دیگری نمیشناسد هرچقدر آشنا. همان انسانی که دیگری درک نمیکند هر چقدر قابلِ درک. همان انسانی که دیگری قضاوت میکند هرچقدر ناشناخته. همان انسانی که از مدفنهای تاریکِ زندگی میگذرد، چون من، چون ما… و موسیقی مینوازد، مانند زندگی گاهی کوبنده، گاهی ملایم، گاهی ترسناک، گاهی عاشقانه، گاهی شیرین گاهی تلخ و موسیقی چون طبیعت به خواستِ خالقی دیگر مینوازد. انسان امّا به خواستِ خود گاهی کوبنده، گاهی ملایم، گاهی ترسناک، گاهی عاشقانه، گاهی شیرین، گاهی تلخ مینوازد و این خواستن و این اختیار همیشه مسئولیتِ سنگینِ انسان بودن را یاد کرده است و این مسئولیت و انتخابِ آدمیست که میدهد (زندگی) همانکه پالماسون نشانمان میدهد. انتخابی که با توجه به گوشهای از زندگی آدمی اتفاق میافتد که، نه تو دانی و نه من…
ایسلند سالهای دور و نزدیک
پرویز جاهد
فیلم با نماهایی از طبیعت سرد و زمستانی و مه آلود ایسلند و خانه اینگی میدر و اسبهایی که در چمنزار اطراف خانهاش میچرند شروع میشود و صدای یک راوی ناشناس را میشنویم که میگوید: «در چنین روزهایی که همه چیز سفید است و دیگر هیچ فرقی بین زمین و آسمان نیست، آنگاه مرده با ما حرف میزند و میگوید که هنوز زنده ایم.» فیلم، پلات و روایت محکمی دارد که تماشاگر را به شدت درگیر میکند امّا داستان به سبک متعارف فیلمهای جنایی پیش نمیرود و بیشتر روی لحظههای تنهایی و کشمکش درونی این مرد تنها متمرکز میشود و در برخی لحظهها با مکثها و وقفههایی که در مسیر روایت ایجاد میشود، به بیانی انتزاعی میرسد…
یک روز مه گرفته
نیکو خردمند
…شاید همین احساس نیاز به خانواده است که او را به ساختن خانه ترغیب میکند؛ خانهای که امیدوار است روزی دختر و نوهاش در آن زندگی کنند. اما شاید این کارِ سخت هدف دیگری نیز داشته باشد؛ ما انسانها گاه سعی میکنیم با کار بدنی برای زخمهای روحیمان مرهمی فراهم کنیم، چنان که کارهای سخت فیزیکی باعث آسانتر به خواب رفتن میشوند. در ادامۀ داستان، ناگهان همهچیز تغییر میکند؛ اینگیمونرو متوجه میشود که همسرش با یکی از آشنایان او سروسری داشته است و بدتر آنکه در شهری به آن کوچکی خبرها خیلی زود پخش میشود. اینگیمونرو برآشفته فکر میکند که آیا برای همسرش کافی نبوده است؟ او در گفتوگو با یکی از دوستانش میگوید که هیچگاه به همسرش خیانت نکرده است…
مفهوم بیان در مطالعات نظریه هنری ادبی سینمایی
دکتر حسین حیدری
…در تمایز میان بیان و بیان شده باید گفت بیان یک کنش گفتاری وابسته به زمان است در حینی که اتفاق میافتد ولی بیان شده نتیجه آن کنش است پس خارج از زمان است؛ مثل خلق اثر هنری(بیان) در هنگام آفرینش و اثر هنری بعد از اتمام آن که این بیان شده است پس خارج از زمان میباشد، خارج از زمانی که بر زبان آمده است(مثل شعر). پس بیان و بیان شده با اینکه واحد به نظر می آیند بعلت دخالت زمان یکی نیستند. در مورد بیان کننده و بیان شده این دو اصطلاح به بنونیست امکان داد بین دو نوع سوژه یا فاعل بیان در برابر سوژه یا فاعل بیان شده تمایز قائل شود. سوژه یا فاعل بیان، همان بیان کننده است یعنی کسی که سخنی را ادا می نماید و خود سخن سوژه یا فاعل بیان شده است. پس غیر از مسئله زمان مسئله فاعل یا سوژه هم در تمایز بین این سه واژه اهمیت می یابد. در واقع سوژه بیان شده توسط بیان کننده سوژه سپری شده است…