برخی بر این باورند که کلاب هاوس از وضعیت پاندمی، بهدلیل افزایش تنهایی افراد و از میان رفتن فعالیتهای اجتماعی، سود برده است.
فارغ از درست یا غلط بودن این دیدگاه، کلاب هاوس رقبایی را هم در این وضعیت خاض جهان دارد: توییتر در حال راهاندازی سرویس صوتی «اسپیسز» است؛ «کیلت» نوعی نرمافزار صوتمحور با تمرکز بر حوزهی خودمراقبتی است؛ «اسپون» نرمافزاری برای پخش زندهی صدا است که امکان راهاندازی نوعی ایستگاه رادیویی خصوصی را فراهم میآورد؛ و در نهایت شنیدهها حاکی از آن است که فیسبوک هم سرویس انتشار صوت گروهی خودش را راهاندازی خواهد کرد. اگر این سرویسها با موفقیت روبرو شوند، میتوانند صاحب هویت منحصر بهفرد خودشان باشند. خود کلاب هاوس هم از آنجا که گروههای تازهای به آن ملحق میشوند و از آن به سبک خودشان استفاده میکنند، همچنان در حال تغییر است. شرکت کلاب هاوس در جذب هنرمندان، مدیران اجرایی، سلبریتیها و تأثیرگذاران اینترنتی سیاهپوست مشتاقانه عمل میکند. باشگاه «میلیاردرهای سیاهپوست صاحب بیتکوین» بزرگترین باشگاه رمزارز در این شبکهی اجتماعی است. همچنین کاربران سیاهپوست مشهور به پیدا کردن راههایی خلاقانه و توسعهگرانه در استفاده از این نرمافزار هستند. (در ابتدای سال جاری، شبکه CNBC مقالهای با عنوان «چگونه کاربران سیاهپوست از تبدیل شدن کلاب هاوس به پاتوق کسالتبار بچههای فناوری جلوگیری میکنند» منتشر کرد و در یکی از برنامههای رادیوی اینترنتی «مارکتپِلِیس» این سوال پرسیده شد که «آیا کلابهاس موفقیت خود را مدیون کاربران سیاهپوست است؟») در حال حاضر کلاب هاوس بهقدری رشد کرده است که، برخلاف توییتر، نمیتوان مواردی مانند تجربهای جهانشمول و بههمپیوسته یا منطقی که بر همهی گفتگوها مسلط باشد را در آن مشاهده کرد؛ تفاوت زمانی مناطق مختلف جهان، زبان، علایق و شبکههای انسانی باعث ایجاد رویکردهایی متنوع میشوند.
بهمرور زمان متوجه شدم که در کلاب هاوس دائم و بهسرعت از اتاقی به اتاق دیگر میروم و مانند کسی که در میهمانیای حضور پیدا کرده است که هنوز جمع آن گرم نشده است، دچار بیقراری و نارضایتی هستم. وضعیتی که با خودم فکر میکنم در شرایط پاندومی، در خانه ماندن و کتاب خواندن مفیدتر است اما همچنان امیدوارم که سر و کلهی دوستانم پیدا شود. تا مدتی از فالگوش ایستادن لذت میبردم. غریبهها داستانهایی را تعریف میکردند، دربارهی مطالب علمی تخیلیِ خوشبینانه بحث میکردند، زبان دومشان را تمرین میکردند و در پیشبینیهای هیجانانگیز اقتصادی مشارکت میکردند. در مواردی هم تجربیاتی الهامبخش را از سر میگذراندم. به نظر منطقی میآمد که در گوشهای از این شبکه مردم عاشق یکدیگر بشوند یا دستکم شریک تجاری آیندهشان را ملاقات کنند. دیدن تصادفی تصویر دوستانم، در اتاقی که من هم به گفتگوی آن گوش میکردم، اتفاقی خوشایند بود. مانند این بود که چهرهای آشنا را در جلسهی سخنرانی یا در یک مهمانی عمومی ببینی. همچنین دیدن نام افرادی که از دور تحسینشان میکنی و این احتمال که بتوانی بههمراه آنها صحنه را به دست بگیری هم هیجانانگیز بود. اما همیشه وارد اتاق میشدم و بعد از مدتی از آنجا میرفتم. در بسیاری از اتاقها اصلا فراموش میکردم که چه چیزی من را به آنجا کشانده است؛ فقط میدانستم که دارم بهصورت گذری رد میشوم و برای مدت زیادی آنجا نخواهم ماند.
شاید این از آثار پاندومی باشد.آینده نشان خواهد داد.