• ورود / عضویت
  • دعوت به همکاری
سبد خرید / 0 تومان

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

لوگوی تماس
ویکی تماس
  • خانه
  • تلگرافخانه
  • گاگول‌خانه
  • ویکی‌نوشت
  • ویکی‌آمار
  • ورق بزنیم
نتیجه ای حاصل نشد
مشاهده همه نتایج
ویکی تماس
  • خانه
  • تلگرافخانه
  • گاگول‌خانه
  • ویکی‌نوشت
  • ویکی‌آمار
  • ورق بزنیم
نتیجه ای حاصل نشد
مشاهده همه نتایج
ویکی تماس
ویکی تماس مقالات فانتزی

داستان «دستی در باغچه»

آتلیه هنری توسط آتلیه هنری
3 تیر 1400
داستان «دستی در باغچه» 1 - 37462
ارسال در واتس‌اپارسال در تلگرام

خُب، نمی‌دانم آن موقع چه فکری می‌کردم. یک موقعیت غیرمعمولی بود و معمولاً هیچ واکنش عادی‌‌ای نسبت به موقعیت‌های غیرمعمولی وجود ندارد. شاید کسی آن بیرون برای غیرمعمول‌ها روالی عادی‌ داشته باشد، اما من ندارم. فکر می‌کردم، خُب، اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که یک نفر در خاک نرم باغچه می‌خوابد. آره و همه‌ی قسمت‌های دیگر بدنش را می‌پوشاند به جز دستش. شما تخت‌خواب-خواب، محرک-پاسخ را می‌شناسید. نه یک روال عادی و معمول، اما طبیعی. من مدل محرک-پاسخ را وقتی دکترها انجام می‌دهند، دوست دارم. برایم یک بازی مفرح است. به نظر می‌رسد دکترها هم آن را دوست دارند. با برخی از پاسخ‌هایم باعث می‌شدم آن‌ها لبخند بزنند. هیچ‌وقت مطمئن نبودم که دقیقاً چه چیزی باعث می‌شود لبخند بزنند، بنابراین چیزهای مختلف را امتحان می‌کردم. هیچ روال عادی‌ای برای غیرمعمول‌ها وجود ندارد. نوعی کشف و شهود بود، شبیه یک ماموریت اکتشاف. من صحبت کردن با مردم را دوست دارم، اگرچه کسی دوست ندارد با من صحبت کند. هرگز این موضوع را درک نکردم.
داستان «دستی در باغچه» 2 - 37462من همیشه به آدم‌های دیگر علاقه داشتم، چرا آن‌ها علاقه‌ای به افکار من ندارند؟ به همین دلیل است که دوست دارم با دکترها صحبت کنم. آن‌ها همیشه به آنچه که من فکر می‌کنم و می‌گویم علاقه دارند. روثی می‌گوید باید علاقه داشته باشند؛ این کارشان است.
همیشه جواب می‌دهم: «خیلی هم خوب! خیلی خیلی خوب! یک کاری که لازمه‌اش علاقه داشتن به آدم‌های دیگر است. خیلی خوب است، برای هر کسی که چنین کاری پیدا کرده باشد.» من این کار را مجانی انجام می‌دهم، خیلی دوستش دارم. اگرچه می‌توانم کمی هم پول اضافی به دست بیاورم. اسنک‌فروشی‌ها خیلی گران شده‌اند.
اما در هر صورت، این یارو که در باغچه‌ام می‌خوابد، خُب، هیچ‌وقت آن‌جا نبود. خُب، شاید اشتباه شده است. شاید یک نفر آن‌جا می‌خوابید، اما می‌رفت و فراموش می‌کرد دست راستش را ببرد. چطوری آدم دستش را فراموش می‌کند؟ روثی می‌گوید زن‌ها هر چیزی را می‌توانند فراموش کنند البته به شرطی که مربوط به یک مرد باشد. دست خیلی بزرگ‌تر و پشمالوتر از آن است که دستِ چیزی جز یک مرد باشد. یک دستِ سفید رنگ‌پریده است، پس این یارو نباید خیلی بیرون رفته باشد، زیر آفتاب. دست‌های من به خاطر آفتاب برنزه است، حداقل در طول تابستان، که زیاد در باغ کار می‌کنم. شاید او یک کارمند است؟ چطور بدون دست راستش کارش را انجام می‌دهد؟ شاید چپ دست است؟ این یک احتمال است. توضیحی بر این‌که چرا او دست راستش را فراموش کرده است. به طور دائم از آن استفاده نمی‌کند.
من روال عادی و روزمرگی را دوست دارم. به همین خاطر است که باغبانی را دوست دارم. گل‌ها روال عادی و روزمرگی را دوست دارند. خورشید طلوع می‌کند و بعد غروب می‌کند و دوباره و دوباره این کار را انجام می‌دهد. یک روال عادی روزمره. خورشید همیشگیِ زیبا. خورشید را هم دوست دارم.
به مردم می‌گویم: «چه کسی دوست ندارد؟ چه کسی خورشید را دوست ندارد؟» هیچ کس تا حالا نگفته است: «من دوست ندارم.»
از آن‌جایی که دست یارو، دستِ راست بود، نمی‌دانستم متأهل است یا نه. اگر متأهل بود چرا در باغچه‌ی من می‌خوابید؟ شاید با همسرش دعوا داشت. شاید از شدت یأس و ناامیدی آن‌قدر مست بود که در باغچه بیهوش می‌شد، و بعد چنان خمار بود که بدون دست راستش می‌رفت؟ این یک احتمال است. روثی می‌گوید احتمالات من وجود ندارند. این ممکن نیست.
می‌گویم: «از کجا می‌دانی چه چیزی ممکن نیست وقتی طولانی‌تر از من این‌جا نبوده‌ای؟»
وقتی سوالی از دکترها می‌پرسم، جواب می‌دهند: «هر چیزی ممکن است.» این را به روثی می‌گویم. او جواب می‌دهد: «آن‌ها فقط یک چیزی می‌گویند.» که این من را گیج می‌کند. روثی یک بار از دست من عصبانی ‌شد و به من گفت «ابله». من با چیزی که مادرم گفته بود، در پاسخ همچین حرفی بگویم، جواب دادم: «من ابله نیستم، فقط رو راست و ساده‌ام.»
برای فهمیدن چند تا از این نکته‌ها، کمی مشکل به وجود آمد. در کلاس‌های ورزش صبحگاهی همیشه باید بدن‌مان را بکشیم و بعد رها کنیم. اما تا حالا هیچ کس بدنش را آن‌قدر رها نکرده است که دست یا پایش جدا شده باشد. حتی نوک یک انگشت! اول سعی کردم دست جداشده‌ام را تصور کنم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد جز این‌که گیج شدم. بعد فکر کردم ممکن است به خاطر بی‌دقتی بوده که آن دست جا مانده است. سعی کردم ذهنم را از همه‌ی فکرها خالی کنم اما از کجا می‌فهمی که موفق شدی ذهنت را خالی کنی؟ اگر هیچ چیز آن‌جا وجود ندارد، چطوری چیزی را می‌فهمی؟ من گیج بودم و گیجی چیزی در بدنم ایجاد نمی‌کرد. بنابراین، نمی‌دانم او چطور توانسته بود دستش را فراموش کند؟ فکر نمی‌کنم این ممکن باشد، اما خُب فقط یک دست آن‌جا است. احساس کردم شاید قبلاً همه چیز تکه‌تکه شده است، اما عملاً هرگز این اتفاق نیفتاده است. من حتی دستم را کشیدم و آن هنوز محکم سر جایش بود. حتی کم‌کم داشت صدمه می‌دید. اما فکر می‌کنم، اگر صدمه باعث شود دست‌تان را از دست بدهید، متوجه می‌شوید. من مطمئنم. فقط نمی‌فهمم. پس چطور ممکن است این‌طوری دست‌تان را جا بگذارید و بروید؟
مشکل دومم، خُّب، مشکلِ دوم دست، حدس می‌زنم این است که، بوی ساندویچ مانده گرفته است. وقتی ساندویچ ناهارم را تمام نمی‌کردم، آن را در انبار باغ می‌گذاشتم. بعد از چند روز بوی به شدت عجیبی می‌داد. بعد از آن، مزه‌ی خیلی خوبی هم نداشت. بعد از این‌که آن بو شروع می‌شد حتی سگ‌ها هم ساندویچ را نمی‌خوردند. دست فراموش‌شده هم بویی می‌داد که سگ هم آن را نمی‌خورد. سعی نکردم که آن را به عنوان غذا به سگ‌ها بدهم. فقط می‌دانم الان به آن دست هم نمی‌زنند.
فکر کردم که به روثی بگویم. او همیشه از من می‌خواست که یک دست‌کمکی به او بدهم. حالا می‌توانستم، اما می‌دانم که مسخره‌ام می‌کرد. سعی کردم به دکترها بگویم، در طول یک جلسه از یکی از آن‌ها پرسیدم، «اگر من یک دست در باغچه پیدا کنم چه؟» و دکتر چیزی گفت که من سر درنیاوردم.
گفت: «خُب، این فوق‌العاده خواهد بود. آن وقت کار برای تو آسان‌تر می‌شود. وقت زیادی را برای آن گل‌ها می‌گذاری.»
چطور دست فراموش‌شده باعث می‌شد زندگی من آسان‌تر شود؟ آن باعث شده است زندگی من بدبوتر و گیج‌کننده‌تر شود، اوه، بیشتر گیج‌کننده. اگرچه من کار بدی انجام دادم، تا زندگی‌ام در انبار باغ آسان‌تر شود، اوه، با بوی کمتر. یک جعبه‌ی پلاستیکی ساندویچ، که برای پیک‌نیک استفاده می‌کنند، دزدیدم. دست را در آن گذاشتم. برای مدتی بویش قطع شد. اما حدس می‌زنم، آن بو برای سایز کوچک جعبه‌ی پلاستیکی خیلی زیاد بود، چون هر روز صبح درپوش بامبی باز می‌شد و بو اتاق را پر می‌کرد. به دزدیدن یک جعبه‌ی بزرگ‌تر فکر کردم، اما نمی‌دانم آن‌ها را کجا نگه می‌دارند. اما بلاخره یک گلدان روی درپوش جعبه‌ی پلاستیکی گذاشتم. حدس می‌زنم گلدان به اندازه‌ی کافی سنگین بود و بو ضعیف‌تر از آن بود که بتواند آن را بلند کند.

بنابراین، من دستِ فراموش‌شده را فراموش کرده بودم. حتی فراموش کردم که آن را فراموش کرده‌ام. فقط داشتم خاطرات قدیمی‌ام را می‌خواندم. این اتفاق باید سه کریسمس قبل افتاده باشد. من و دکترها روی مسائل حافظه‌ام کار می‌کنیم. حافظه چه چیز جالبی است. من اصلاً دست رهاشده را به خاطر نمی‌آورم. عجیب نیست؟ مثل داستان‌های جک برای من است، خیالی و غیرواقعی. اول فکر کردم جک سر به سر من گذاشته است و این داستان را در دفتر خاطرات من نوشته است، اما جک می‌گوید او نمی‌تواند بنویسد. با این حال، این هم ممکن است دروغی باشد. من دیده‌ام که او می‌خواند، بنابراین باید بتواند بنویسد. اما اسم من روی دفتر خاطرات است، بنابراین فکر می‌کنم من درباره‌ی دستِ توی باغچه نوشته‌ام. رفتم تا زیر گلدان بزرگ را نگاه کنم. یک جعبه‌ی پلاستیکی ساندویچ آن‌جا بود. فقط چند استخوان کوچک در آن بود. هیچ کدام آن‌ها به بزرگی استخوان یک دست نبودند. آن‌ها در جعبه مثل جغجغه‌ی یک بچه تلق‌تلوق می‌کردند. هیچ دستی نبود، فقط صدا. شاید از اول فقط استخوان‌ها بودند؟ داستان‌های جک می‌تواند باعث شود که فکر کنید همه چیز واقعی است. دکترها به من می‌گویند که روح‌ها واقعی نیستند، که روح‌ها «فقط برای سرگرمی» ساخته شده‌اند. دکترها این‌طوری می‌گویند. بله، آن‌ها می‌گویند.
بنابراین شاید این دستِ روح‌، استخوان‌ها را به عنوان یادگاری گذاشته است؟ استخوان‌های خاطره، فکر می‌کنم می‌توان آن‌ها را استخوان‌های خاطره نامید. استخوان‌ها را به جک نشان خواهم داد تا ببینم آیا در داستان ساختگی‌اش استخوان داشته است. شاید بر اساس داستان این خاطره یک داستان بسازد. می‌دانم که او می‌تواند یک دست روح‌ بسازد تا استخوان‌های خاطره را در آن بگذارد. جک این‌طوری است. تا وقتی که داستان دست روحِ جک شکل بگیرد، به روثی نخواهم گفت، چون به من می‌گوید این کار را نکن. با جک صحبت نکن. او داستان‌های جک را دوست ندارد. می‌گوید آن‌ها دروغ هستند و دروغ بد است. من فقط چیزی را که دکتر گفت، به او خواهم گفت: «این فقط برای سرگرمی است.»

مرتبط با این نوشته

نئو بانک، ارمغان بانکداری مدرن برای مشتریان ایران زمین

نئو بانک، ارمغان بانکداری مدرن برای مشتریان ایران زمین

21 مرداد 1401
صعود تاریخی هندبال ایران به جمع ۱۶ تیم برتر جهان با حمایت ایرانسل

صعود تاریخی هندبال ایران به جمع ۱۶ تیم برتر جهان با حمایت ایرانسل

21 مرداد 1401
  • تلگرافچی

وقتی کمپانی ها در آستانه ورشکستگی بودند

  • 29 اسفند
  • 23:00

«حالت سگ» و «حالت کمپ»در آپدیت جدید تسلا

  • 29 اسفند
  • 20:00

ورود با ۳ تریلیون دلار دارایی به متاورس

  • 29 اسفند
  • 19:00

جمع آوری 200 میلیون دلار توسط تیم سابق Diem

  • 29 اسفند
  • 18:00

ماشین های سوپر اسپرت های لوکس در NFT

  • 29 اسفند
  • 17:00

اینستاگرام به زودی NFT ها را اضافه می کند

  • 29 اسفند
  • 14:00

Gmail های خود را راحت تر ارسال کنید

  • 29 اسفند
  • 13:00

خرید فیلم برنده جشنواره ساندنس توسط آمازون

  • 29 اسفند
  • 11:00

رصد پیشرفت تحصیلی دانش آموزان با گوگل

  • 29 اسفند
  • 10:00

خیز بلند امریکن اکسپرس در متاورس و NFT و Web3

  • 28 اسفند
  • 22:00
بارگذاری تلگرافچی بیشتر ...
نئو بانک، ارمغان بانکداری مدرن برای مشتریان ایران زمین
رپورتاژ

نئو بانک، ارمغان بانکداری مدرن برای مشتریان ایران زمین

21 مرداد 1401
صعود تاریخی هندبال ایران به جمع ۱۶ تیم برتر جهان با حمایت ایرانسل
رپورتاژ

صعود تاریخی هندبال ایران به جمع ۱۶ تیم برتر جهان با حمایت ایرانسل

21 مرداد 1401
انتخاب رشته ویژه برای مدال‌آوران المپیادی و استعدادهای درخشان در طرح قطب‌نمای آکادمی همراه اول
رپورتاژ

انتخاب رشته ویژه برای مدال‌آوران المپیادی و استعدادهای درخشان در طرح قطب‌نمای آکادمی همراه اول

18 مرداد 1401
مدیر عامل بانک ایران‌زمین تاکید کرد: ضرورت تغییر زاویه دید از محصول‌گرا بودن به مشتری و خدمت‌رسانی با کیفیت
رپورتاژ

مدیر عامل بانک ایران زمین خبر داد؛ بازار منطقه ای در اختیار بانک ایران زمین قرار گرفت

11 مرداد 1401
رونمایی از آخرین اثر مرحوم کریمخانی در تیتراژ «مهلا»
رپورتاژ

رونمایی از آخرین اثر مرحوم کریمخانی در تیتراژ «مهلا»

11 مرداد 1401
ویکی تماس

چاپاریه ویکی تماس

سکوئی که انتشار محتوای ارزشمند و مطمئن الکترونیکی به زبان شیرین فارسی را ، به شکیل‌ترین شکل ممکن در فضای دیجیتالی ممکن و علاوه بر آن رویکرد ایجاد نگاه و نسل جدید تولید و انتشار مجلات اینترنتی را امکان ‌پذیر نموده است.

گزیده مطالب ماه گذشته

مطلبی در دسترس نیست

ویژه نامه های ویکی تماس را مستقیما در ایمیل خود دریافت کنید.
عضویت در خبرنامه، به منزله پذیرش شرایط عضویت می‌باشد.

logo-samandehi
SHOA@h56.png
لوگوی سیمرغ سامانه - بنفش
  • نقشه سایت
  • حریم خصوصی

قدرت گرفته از سیم‌سا ویکی | نسخه 6.1 - وابسته به گروه فناوری اطلاعات و ارتباطات سیمرغ سامانه
© ۱۳۹۷-۱۴۰۰ تمامی حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به شرکت تولید محتوای الکترونیکی سیمرغ (تماس) می باشد.

نتیجه ای حاصل نشد
مشاهده همه نتایج
  • ویکی تماس
  • تلگرافخانه
  • گاگول خانه
  • ویکی‌نوشت
  • ویکی‌آمار
  • ورق بزنیم
  • ورود
  • سبد خرید

قدرت گرفته از سیم‌سا ویکی | نسخه 6.1 - وابسته به گروه فناوری اطلاعات و ارتباطات سیمرغ سامانه
© ۱۳۹۷-۱۴۰۰ تمامی حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به شرکت تولید محتوای الکترونیکی سیمرغ (تماس) می باشد.

خوش آمدید!

لطفا از طریق فرم زیر به حساب کاربری خود وارد شوید

گذرواژه را فراموش کرده‌اید؟

بازیابی گذرواژه

لطفا جهت بازیابی گذرواژه، نام کاربری و یا ایمیل خود را وارد نمائید.

ورود
ورود ×
  • (+98) ایران

ورود / عضویت

ثبت نام در سامانه حساب همگام تماس

Add New Playlist