نگاهی بر آنچه در این شماره خواهید خواند
وقتی قهرمان به خانه باز میگردد
مسعود ملکیاری
…اسطورهشناسی، ادبیات عامیانه (فولکلور) شامل قصهها و افسانهها پیوند دیرینی با کهنالگوها و خرد جمعی یک قوم دارد. بنا بر دیدگاهی، افسانهها، پاسخ جمعی یك قوم به پرسشهای ازلی ابدی هستند و از سوی دیگر، برای قرنها صنعت سرگرمی را رهبری می کردند. افسانهها در زمانهی ما نیز لااقل همچنان خاصیت سرگرمكنندگی خویش را حفظ کردهاند چرا كه ذهن بشر از دو جنبهی ادراكی و عاطفی تركیب شده است و تا روزی كه عواطف بر طبع بشر حكم فرماست، از گفتن و شنیدن افسانه لذت میبرد.در میان میراث فرهنگی بشر، اسطورهها و افسانهها از همه كهنترند. این روایات، مستقیم و یا غیرمستقیم، برای پاسخگویی به سؤالات ازلی بشر (سؤالاتی از این دست كه از كجا آمدهایم و مقصود از آفرینش انسان چیست) پدید آمدند. پاسخهای خلق شده گاهی در قالب روایات اعمال و رفتار اساطیر و موجودات پریوار و به شكل افسانههای پریان، پا به عرصه زندگی بشر گذاشتند…
تازه ها
حسن محمدهاشم
…به نقل از الجزیره، شبکهی اچ بی او که تهیه کننده سریال «بازی تاج و تخت» است، سریال جدیدی با نام «خانه اژدها» را در همان ژانر و فضا میسازد.این سریال که مقرر شده در سال ۲۰۲۲ به پخش برسد، از شبکه اچ بی او و پایگاه اچ بی او مکس منتشر خواهد شد.سریال «خانه اژدها» بر اساس کتابی به نام «آتش و خون» اثر جورج آر. آر. مارتین ساخته میشود؛ او نویسنده مجموعه فانتزی «ترانه یخ و آتش» است که سریال «بازی تاج و تخت» نیز بر اساس کتاب اول همین مجموعه ساخته شده است.در نوشتن فیلمنامهی این سریال علاوه بر جورج مارتین، رایان کندال و میگل اسپاچنیک (کارگردان برخی قسمتهای «بازی تاج و تخت») نیز مشارکت داشتهاند؛ میگل اسپاچنیک چند قسمت از فصل اول این سریال را هم کارگردانی خواهد کرد.بر اساس این گزارش، صفحه ی رسمی سریال در توییتر عکسی را منتشر کرده که بازیگران را در سالنی بزرگ و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی به خاطر کرونا، در حال خواندن فیلمنامه نشان میدهد…
داستان «کاف»
بهزاد خداپرستی
ظل آفتاب ظهر چهارشنبه باباعلی صَفَر به درخواستِ نعش جَنگو کنار حوض چوسه ایستاده بود و اطراف را نگاه میکرد. جَنگو سی سال بعد مرگش سه روز بود که از گور در آمده بود و نشسته بود سر قبر خودش و تکان نمیخورد. تمام بندر خودشان را توی خانه حبس کرده بودند و پلیس، بهشت زهرا را محاصره کرده بود اما کسی جرئت نداشت پایش را آن طرف دیوار بگذارد چه برسد به اینکه برود از جنگو بپرسد چه مرگش شده. فقط ده بار غلام گورکن را برده بودند بازجویی و او هم همان داستان اول را به هزار شکل تعریف کرده بود: «رفتم گورِ بِریمَک احمدی را بکنم که دیدم یکی رو گور جنگو نشسته. رفتم جلو. فقط دیدم چارتکه استخوان است و یک کفن پُهتیده( پوک و پوسیده). اما از دندانهای شکستهاش شناختم. دوران جوانی خودمان زده بودیم شکسته بودیم آقا! فرار کردم.» اینترنت پر بود از ویدیویی که یک سرباز از فاصلهی هزارمتری گرفته بود و گفته بود که به نعش شلیک کردهاند اما نتیجه نداده است. تکذیبههای رسمی و ادعاهای ماورایی عوام هم فراوان بود. یک ویدیو هم بود که همان سربازی که فیلم گرفته بود را نشان میداد که به خودش شاشیده بود و داشتند میبردندش بازداشتگاه. بعدش باباعلی صَفَر را صدا کرده بودند برود با مُرده حرف بزند…
داستان «رام کننده راوی»
مسعود اباذری
شلاق را که بلند کرد، اسب سیاه به زانو افتاد. رامکننده میدانست شلاق چرمی مانند عقابی بر کفلهای اسب چنگ میزند و اسب سیاه با لرزشی خفیف در رانش به حرکت میافتد. میدانست زندگی هر سۀشان به شلاق گره خورده است. میدانست آن شیء چرمیِ بلند با گرههای زیبایش که به منگولهای در انتهای دسته متصل شده، میتواند سرنوشت همهچیز را مشخص کند؛ همهچیز یعنی بهحرکتدرآمدن با قدرتی ورای همهی توش و توانها. شلاق بود که امر میکرد اسب یورتمه برود یا تاخت ملایم یا چهار نعل بتازد.صدای راوی: در اصل، شلاق بود که همهکاره بود. بیچاره راوی تلاش کرده با بیانی روایی همهچیز را با لحن داستانی بازگو کند.رامکننده میدانست شلاق با ابهت، بر دیوار اصطبل که همه دنیایش بود، خودش را رها کرده و شاهانه بر همهچیز نظارت میکند. میدانست بیتجربگی شلاق مانند مرضی به رامکننده و حیوانات سرایت میکند. گهگاه تکانی به خود میداد و صدای رعشهآوری از خود ایجاد میکرد که از شکافتن هوا شکل میگرفت. این کار میتوانست سیستم عصبیِ همۀ اسبها را فلج کند…


مجله اینترنتی ویکی تماس
شماره 141 – ویکی فانتزی
نسخه کامل گاهنامه را از اینجا تهیه نمائید
فرهنگ منتخب ادبیات فانتزی – بخش سوم
مسعود ملکیاری
مطلبی كه در ادامه میخوانید، فصلی از كتاب جامع «فرهنگ منتخب آثار كودك و نوجوان» است كه با چهار ویرایش، چاپ شده. ادنا جانسون در سال ۱۹۳۵ به همراه كری ای. اسكات ، اولین ویرایش آن را منتشر كردند. وی در سال ۱۹۴۸ به همراه اولین آر. سیكلز، نسخهی دوم و در سال ۱۹۵۹، به اتفاق سیكلز و فرانسیس كلارك سیرز، ویرایش نهایی را آماده كردند. كتاب حاضر(ویرایش چهارم) به قلم گروه اخیر، در سال ۱۹۷۰ به همت انتشارات هوتون میفلین منتشر شده است. این فرهنگ، در دست ترجمه است تا محققان و نویسندگان عرصه ادبیات كودك ایران نیز بتوانند به منبع ارزشمندی دسترسی پیدا كنند.آنچه بیش از همه در این كتاب حائز اهمیت است، كتابشناسی پایان هر بخش است كه با در اختیار قرار دادن اطلاعات تفكیك شده، راه را برای محقق هموار میسازد. اگرچه این فرهنگ، منتخبی از آثار فانتزی را در خود جای داده است اما با بخشبندی مناسب و ذكر تبارشناسی هر عنوان، علاوه بر ارائهی یك نمونهی جامع و كامل از پژوهش در عرصهی ادبیات فانتزی، بسیاری از اطلاعات پراكنده خواننده را نیز طبقهبندی میكند…
داستان «نغمه ابرها برای ابرا»
النا فلاطونی
افسانههای زیادی در موج موهای آبیاش بودند. افسانههایی به بزرگی روحش! هنگامی که آفتاب سوزان مانند نگاههای تیز پدرش بدنش را داغتر از قبل میکرد و نسیم گرم به سراغش میآمد، چشمانش را میبست و به صدای درونش گوش میکرد. از وقتی روح پدر و مادرش در آن هواپیمای کهنه به پرواز در آمده بودند، او در خانهی بزرگش، آن هواپیمای غول پیکر زندگی میکرد. ابرا به ظاهر مانند شمشیری برنده (سخت و بی احساس) میآمد. امّا هیچکس نمیدانست چقدر مهربان است.چشمان بادامیاش بیروح و ناامید بودند امّا نور کمرمق ته وجودش میگفت که ممکن است پدر و مادرش زنده باشند.هر صبح که در کابین خلبان از خواب بلند میشد، لبخند میزد و از پنجرههای کثیف وغبار گرفته به باند متروک نگاه میکرد تا شاید آنها با یک فرود غیر منتظره دنبال دختر تنهایشان بیایند و او را با خود به خانه ببرند. روزی از همان روزهای ناامید کننده، در کابین خلبان از خواب بیدار شد. آفتاب که همیشه او را یاد نگاه پدرش میانداخت. چشمانش را آزار میداد. بلند شد و با حرکتهایی آهسته به سمت بخش اصلی هواپیما راه افتاد تا نان بیاتی از آنجا بردارد. ناگهان سرش را بالا آورد. پسری کوتاه قد با موهای مرتب خرمایی، مانند بچهای که مادرش را گم کرده به او خیره شد بود. نان از دست ابرا به زمین افتاد.چشمانش را گرد کرد و به عقب رفت…
نگاهی به شخصیتهای اصلی داستانهای فانتزی
زهرا سادات امامی
…در برخی داستانها، جادوگر، مکمّل قهرمان برای به پایان رساندن مأموریتی است که داستان حول آن میچرخد. در افسانههای آرتوری، آنجا که مرلینِ جادوگر، پادشاه آرتور را راهنمایی و همراهی میکند، به عنوان نیرویی کمکی برای شخصیت اصلی در نظر گرفته میشود. در افسانهی ارباب حلقهها، گندالف، جادوگر قصّه، فرودو را به مأموریتی برای از بین بردن حلقهی یگانه میفرستد و ترتیبدهندهی این ماجرا است. به کرّات دیده میشود که گندالف، قهرمان داستان را هدایت و راهنمایی کرده و اطّلاعات سودمندی برای ماجراجوییهایش در اختیار او قرار میدهد. جادوگر میتواند به محور داستان تبدیل شود؛ خصوصاً اگر هنوز قدرت خود را تحت کنترل درنیاورده باشد. جادوگر تازهکاری که به نیروهای شگفتانگیزش و نحوه به کارگیری آنها پی میبرد، خود به قهرمان ماجراجوییها و محور اصلی داستان تبدیل میشود. این مورد در سهگانهی استاد جادو اثر بلیک چارلتون به چشم میخورد که در آن، نیکودیموس، جادوگر این داستان، از طریق طلسمنویسی (کلمات نوشتاری) جادو میکند؛ درحالیکه به اختلال خوانشپریشی (نوعی معلولیت آموزشی) دچار است. در نتیجه طلسمهایش را به اشتباه اجرا میکند…