نگاهی بر آنچه در این شماره خواهید خواند
فانتزی ایرانی برای آلیس
مسعود ملک یاری
…گروه اول با این استدلال که کشورهای صاحب ادبیات ژانر، سالهاست که در این زمینه کار و تجربه میکنند بر این باورند که پر کردن این فاصلهی تاریخی و ارائهی آثاری با تکنیک و کیفیت آثار برجستهی دنیا غیرممکن به نظر میرسد. این گروه همچنین با اشاره به استقبال کم مخاطبین و تجربیات ناموفق آثار فانتاستیک ایرانی در بازار استدلال میکنند که مخاطب ایرانی به دلیل خواندن ترجمهی برترینهای ادبیات ژانر دنیا، اکنون سطح ذوق ادبی بالایی دارد و آثار تجربی ایرانی را که گهگاه، ایده، صحنه، تمهیدات جادویی و یا ترفندهای گوناگون آثار کلاسیکِ گونهی فانتزی را قرض! میگیرند (کپی میکنند) به راحتی نمیپذیرد. به بیان دیگر مخاطب ایرانی به واسطهی خوانش آثار برگزیدهی جهان، دیگر به خواندن آثار ضعیف ایرانی که اغلب ایده و اجرای نوآورانهای هم ندارند، تمایلی پیدا نمیکند.گروه دوم اما بر این باورند که اگرچه ادبیات داستانی به معنای مدرن آن در ایران نوپاست ولی سنت ادبی و به ویژه آثار فانتاستیک و جادویی و قصههای پریان چنان در فرهنگ مکتوب ما ریشه دوانده که بسیاری از نویسندگان مطرح جهان از جمله جی. آر. آر. تالکین نیز از آنها بهره بردهاند…
تازه ها
تحریریه مجله
…رمان «آتش و خون» نوشته جورج. آر.آر.مارتین بهتازگی با ترجمهی هادی امینی و به همت انتشارات چترنگ منتشر و راهی بازار نشر شد.به گزارش خبرنگار مهر، رمان «آتش و خون» نوشتهی جورج. آر.آر.مارتین خالق مجموعه «بازیهای تاج و تخت»، بهتازگی با ترجمهی هادی امینی توسط انتشارات چترنگ منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعهی «ادبیات فانتزی» است که این ناشر چاپ میکند و نسخهی اصلی آن سال ۲۰۱۸ چاپ شده است.جورج ریموند ریچارد مارتین، نویسنده و تهیهکننده آمریکایی است که در ۱۳ سال نخست فعالیت و کار حرفهایاش با وجود تحسین منتقدان، بدون هیچ دستاورد مالی خاصی، فقط نوشت. سال۱۹۸۳ که چهارمین مجموعهداستان کوتاهش را منتشر کرد، کسی نبود که بخواهد آن را بخواند. این شکست مهلک به قول خودش باعث شد به سمت فیلمنامهنویسی برود و با اینکه تا مدتها فیلمنامهنویسی هم روی خوشی به او نشان نداد، اما باعث تثبیت و بهبود سبک نگارشش شد.او در سال ۱۹۹۱ پس از یکدهه تلاش برای نوشتن فیلمنامه، به عرصهی داستاننویسی برگشت و اتفاق مهم زندگیاش بالاخره رخ داد…
داستان؛ قربانی
هومن بابک
…از وقتی که شاخههای پرپشت درختان، آسمان بالای سرشان را پوشاندند، در سکوت راه میرفتند. هیچوقت جنگلکهن درشب نمیتوانست مکان مناسبی برای حرافیهای بیسَروتَه باشد، ولی این سکوت هم سنگین و زننده و سرکش بود. فشار روانی روی آنها حتی از تاریکی مرگبار و جادویی اطرافشان خفهکنندهتر به نظر میرسید. پرگل میتوانست زجر پدر را حس کند، اندوه و سوگی که از نفَس پدر احساس میکرد، مثل بادی جگرسوز همهی روح و روانش را آزار میداد. اما نه با حرکاتش میتوانست بار غم پدر را سبک کند و نه باکلماتش. پرگل باید قربانی میشد. چرا باید پدرش را دلداری میداد؟ به همان اندازه که پدر از وظیفهاش آگاه بود، او نیز وظیفهاش را میدانست. پرگل برای این سرنوشت زاده شده بود و نباید با آن میجنگید، یا از آن فرار میکرد، ولی ته قلبش آزرده بود که چرا شباد، پدرش، با او چنین میکند. هرچند که میدانست باید این کار انجام شود اما از طرفی هم نمیخواست آن را برای شباد آسان کند. این کار بایست برای شباد دشوار میبود، همانطور که به زودی برای پرگل هم سخت میشد. شباد بایست از دشواری آن ماجرا زجر میکشید و خون میگریست.آنها در سکوت و احساس گناه و ترس از میان جنگل میگذشتند. انگار تاریکیِ عمیق پیرامونشان، موجودی زنده بود که با آنها گام بر میداشت و در عمق این تاریکی، چشمهایی آنها را میپاییدند و این تا وقتی که بارقههای نور هویدا شد، ادامه داشت…
گفتگو با اساطیر؛ بن مایه های داستانی در اسطوره های ایرانی
مسعود ملک یاری
…بی شک بنا ندارم تا دوقرن تلاش انسان شناسی علمی را در این مقال، مرور کنم. بلکه در میان پاسخهای گسترده و جامع محققان به این سؤالات، تنها به دنبال گزارههایی هستم که پیشفرضهای مشترکی را به دست میدهند.تبارشناسی اسطوره، با این تلقی آغاز میشود که برای نفسالامر آن، نباید کیفیت فلسفی پیچیده یا روانشناختی قائل بود. بنابراین نظر، اسطوره محصول تخیل و تفکر نیست بلکه تقدیس ساده لوحی (sanctify simplicity) نوع بشر است. در این نگاه، اسطوره محصول «نادانی اولیه»ی بشر است. این دیدگاه البته بلافاصله با در نظرگرفتن عظمت فرهنگهایی که زیر سایهی اساطیر ایجاد شده اند، متزلزل می شود. پس از آن، نظام تعالیبخش اساطیر که واژگون کنندهی ارزشهای عصرروشنگری (که تحقیرکنندهی اساطیر بود)، از راه میرسد تا با از میان برداشتن مرز بین جهانِ ذهنی (subjective) و جهانِ عینی (objective) و اشاره به یک عالم روحانی و کل منسجم، به اسطوره، مقام والایی عطا کند. مرتبهای که شیلینگ (schelling) اینگونه توصیفش میکند:«اسطورهها فرآوردههای خودسرانه و بلهوسانهی خیال نیستند. اما وحی نیز نیستند؛ وحی به معنای دانشی که آزادانه از خدا سرچشمه گرفته باشد.»پس از این، با عقلانیتر شدن بینشهای اسطورهشناسی و فاصله گرفتن از اعتبار مابعدالطبیعهی اسطوره، با دو رویکرد عمده روبهرو میشویم…


مجله اینترنتی ویکی تماس
شماره 18 – ویکی فانتزی
نسخه کامل گاهنامه را از اینجا تهیه نمائید
سرزمینی امن برای درک رنج های هستی
نسیم عرب امیری
فانتزی کلمهی بدی است! منظورم از فانتزی آنچه به عنوان فانتزی به صورت روزمره با آن سروکار دارید نیست، دقت کنید! منظورم از فانتزی زمانی نیست که در واگن شلوغ مترو گیر افتادهاید و به ساحل زیبا و آرام دریا فکر میکنید یا خود را در حال سخنرانی در مراسم برنده شدن یک جایزهی بزرگ تصور میکنید! منظورم از فانتزی سبکی است در ادبیات و کتابها یا بهتر بگویم ژانر فانتزی. اوه! اصلاً بیاید فانتزی را معادل فرار از واقعیت قرار دهید و به کل بیاعتبار و بدنامش کنید! اما اینجا یک سؤال مطرح میشود: اگر فانتزی ژانر مورد علاقهی من نیست پس به چه داستانهایی علاقهمندم؟! خب بگذارید ببینم! من داستان ارواح عجیبوغریب را دوست دارم. همچنین عاشق داستانهایی هستم که دربارهی جادو، جهان دیگر، قهرمانان افسانهای و هیولاها باشند!…
داستان؛ شعاع ماسه ها
مهران عشریه
…کف دریا چیزی برق زد. ماسهها که بلند شدند، نتوانستند جلوی عبور شعاع خورشید را بگیرند. امیر سمت چیزی که برق زده بود، شنا کرد. از میان ماسهها گذشت. ماسهها روی شیشهی عینک غواصیاش چسبیده بودند. داشت چیزی را که برق زده بود، گم میکرد. داشت بدنش را عقب میکشید… ناگهان به جلو پرتاب شد. ماهیِ آبیرنگ دستش را گرفته بود و سمت چیزی که برق میزد، میکِشاند.ماسهها دوباره سر جای خودشان خوابیده بودند. امیر، حلقۀ نقرهای را که میدرخشید، با دو دستش گرفته بود و میکشید. ماهی، دور دستهایش میچرخید. امیر، هرچه زور میزد، چیزی که به حلقه چسبیده بود، تکان نمیخورد. حلقه را رها کرد و روی ماسهها نشست. ماهی سمت امیر آمد؛ دستانش را کشید، اما امیر دیگر نای بلندشدن نداشت. ماهی گفت: «فکر میکردم با جُربزهتر از این حرفها باشی.» امیر به ماهی نگاه کرد و پوزخند زد…
داستان؛ خرس قطبی من
مسعود اباذری
…خرس سفید من با اون دستهای کوچیک و ظریفش، داشت موهاش رو میداد تو روسریش. صدای یه مرد جاافتاده داشت از بلندگوی سقف واگن، ایستگاه بعد رو اعلام میکرد که نصف جمعیت ریختن بیرون.خرسم کنارم نشست. همیشه دوست داشتم بازوهام رو بچسبونم به شونههاش. شونههاش گرمترین جای زمین بود. ترن وارد تونل شد، اما لامپهای لعنتیِ سقف، همیشه روشن بود و نمیذاشت عین فیلمهای کلاسیک بغلش کنم… با اون نور نمیشد.به اطراف که نظر میکردی، اون نگاههای دردکشیده از پیدانکردن یه لقمه نون رو میدیدی یا نگاههایی به چشم میاومد که واسه پیداکردن یه جفت که براشون نقش خرس من رو بازی میکرد، حسرت میخوردن. اون نگاهها، از صندلیهای روبهرو، خرس من رو دید میزدن…
۲۵ کتابی که با خواندنشان هوش از سرتان میپرد!
شهروز بیدآبادی مقدم
نامِ باد کتابی است که اثر خودش را میگذارد. ترکیب کاملی از داستان نابی که مخاطب را درگیر میکند، شخصیتهای شگفتانگیزی که به خوبی پرداخت شدهاند و در کل جهان داستانی درجه یکی با نثری زیبا.این رمان، نمونهی خوبی برای شیوهی داستان در داستان است که در آن تمام داستانهای روایت شده به شکل یک اثر کامل شکل میگیرند.اگر کمی از کتابهای فانتزی زده شدهاید یا حتی اصلاً طرفدار کتابهای فانتزی نیستید، این کتاب ایمان شما را به ژانر فانتزی برمیگرداند.این مجموعه را نشر بهنام با ترجمهی مریم رفیعی منتشر کرده است…
دریازمین؛ هماوردی برای تالکین و مارتین
محدثه جودکی
…دانش وسیع او از افسانههای مردم بومی آمریکا و اساطیر اسکاندیناوی در اثرش مشهود است. جنبهی دیگر اثر لگوین، تأثیرپذیری آشکارش از اصول تائوئیسم است. او جهانی ساخته که بر دو اصل مهم آیین تائو استوار است: یکی اصل سکون که بر اساس آن، باید دست به هیچ کاری نزد مگر اینکه ضروری باشد و دیگری اصل تضاد که بر اساس آن، بنیادیترین قانون طبیعت تضاد است و تبادل بین اضداد است که موجب برقراری تعادل و فرونپاشیدن طبیعت میشود.جادوگر داستان، گِد که شخصیت کلیدی دریازمین است، برخلاف جادوگران مشهوری که میشناسیم، شمایل مرلینی ندارد. یعنی خبری از ریش بلند و عصا و خِرَد بیانتها نیست. گِد جادوگریست با پوست تیره که برعکس گندالف و دامبلدور از ابتدای کتاب شخصیتی کامل نیست و در هر بخش از داستان بهتدریج رشد میکند. او از یک پسر روستایی پرشروشور و مغرور به شاگردی عجول و تشنهی قدرت تحول مییابد. سپس از دانشآموزی بیپروا و فخرفروش به جادوگری فراری و درنهایت به شکارچیای تبدیل میشود که در جستوجوی مرگ خودش است…
برج غراب
آزاده کامیار
برج غراب (The Raven Tower) اولین رمان آن لکی (Ann Leckie)، نویسندهی آمریکایی در ژانر فانتزی است اما این کتاب اولین حضور درخشان او در عرصهی ادبیات گمانهزن نبود. او در سال ۲۰۱۳ با رمان علمیتخیلی عدل الحاقی جوایز گمانهزن آن سال مثل جایزهی هوگو، نبولا و آرتور سیکلارک را درو کرد. عدل الحاقی را مهیار فروتنفر به فارسی ترجمه و نشر تندیس هم آن را چاپ کرده است.برج غراب که بهنوعی یادآور حکایت هملت است، داستان ماوات را روایت میکند، شاهزادهای که میخواهد عموی غاصب خود را سرنگون کند و پادشاهی برحق خود را باز پس گیرد. ماوات را از سفرش فرا میخوانند و او وقتی به سرزمینش برمیگردد میبیند عمویش تاجوتخت را غصب کرده، پدرش ناپدید شده و شهرش در آستانهی فروپاشی است. برج غراب قصر فرمانروایان غراب است که زندگیشان را وقف ایزدان آن منطقه کردهاند. راوی این داستان نیز خود یکی از همین ایزدان است. او همزمان با روایت داستان ماوات، داستان خود را از پیش از تاریخ تا وقتی سروکله انسانها پیدا شد روایت میکند…