ناگهان سکوتی سنگین بر سالن کنفرانس سایه انداخت و شرکتکنندگان با نگاههای نگران بهیکدیگر چشم دوختند. الان همهی مدیران فهمیده بودند که آدام و سوفی در ردهی متفاوتی از افراد حاضر در اتاق هستند و مثل دیگر دانشمندان مجموعه به آسانی قابل کنترل نخواهند بود. اما چون مدیر پروژه، وظیفه داشت همگی آنها را قانع کند که پروژهی حوا تکمیل شده است، بنابراین از آدام خواست تا ادامه دهد.
آدام هم محترمانه سر تکان داد و صدایش را صاف کرد:«شاخص سوم این است که، ما باید ماشینآلاتی بر پایهی فناوری نانو طراحی میکردیم که بتوانند در شرایط سخت بدن انسان، همچنان روشن و فعال بمانند و حتی در آنجا بهحالتی پایدار و انعطافپذیر تکثیر شوند. چنین سیستمی باید بینیاز از دستگاههای کمکی باشد و برای رسیدن به هدف خود نیازی به تزریق رباتهای جدید نداشته باشد. همچنین بدون اینكه به میزبان آسیبی وارد شود، مواد، باید از بدن بازیافت یا استخراج شوند. لازم بود دستگاهها با هوشمصنوعی در ارتباط باشند و با سرعت عمل بالا بتوانند هر لحظه به تهدیدها پاسخ دهند. همچنین آنقدر انعطافپذیر باشند كه بتوانند با هر نوع چالشی روبهرو شوند. برای دستیابی به این طراحی چندمنظوره و پایدار که بتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم و نتایج بهینهی نیز به دست آوریم، زمان بسیار طولانی صرف شد. در این بین، یکی از مهمترین نکات، توانایی نانورباتها در ایجاد نسخههای بهروزشدهی خودشان بود. ما هماکنون رباتهایی در داخل بدن خود داریم که هرگز نیازی به جایگزینی آنها نیست، چون هوشمصنوعی بهصورت دورهای این رباتها را مدیریت میکند و آنها را ارتقا میدهد.
چهارمین چالش، تکمیل تکنیکها و ابزارهای ویرایش ژن، در نانورباتها بود. این شاخص نیازمند هماهنگی کاملی بین عملکرد رباتها برای بهکارافتادن در سراسر بدن و درون اندامهای مختلف بود. حتی عملکرد آنها در انواع مشکلات میبایست هماهنگ میشد. فعالکردن مکانیسمی جهتدار، بین رباتها و هوشمصنوعی، چالشی قابلتوجه بود. هنگامیکه این تکنیکها کامل شدند ما توانستیم تغییرات موضعی دقیقی ایجاد کنیم و اثرات کلی سیستم را به صورت یکپارچه بررسی کردیم. هوشمصنوعی درحال حاضر شامل یک کتابخانه بزرگ از تکنیکها، روشهای پزشکی و فرآیندهای مهارتی خاص است. هرگاه سلامتی یا امنیت میزبان در معرض خطر باشد، هوشمصنوعی میتواند با دستور میزبان انسانی، یا مستقل از او آنها را بهکار اندازد، بی آنکه نیاز به ارائهی هیچ دستورالعملی یا تاییدی باشد.
پنجمین و آخرین چالش این بود که نسخههای اولیهی هوشمصنوعی تولیدشده آنقدر توانمند بودند که مشکلات زیادی را در بدن رفع کنند، ولی ما دریافتیم با این کار، سیستم ایمنی تضعیف میشود و بدن را در برابر حملات و مشکلاتی که هوشمصنوعی برای آنها آمادگی ندارد، آسیبپذیر میکند. بنابراین روشن شد که وجود یک رابطهی همزیستی بین هوشمصنوعی و ژنوم، ضروری است تا گاهی اوقات به بدن اجازه داده شود که خودش بتواند آسیبهای حاصل از بیماریها یا زخمهای کوچک را کنترل کند تا پاسخگویی سیستم ایمنی، تقویت شود. با این حال هوشمصنوعی توانست اثرات طولانی مدت تحمیل شده بر بدن، مانند گرفتگی عروق را رفع کند و امکان مراقبتهای اضطراری را فراهم آورد. من و سوفی مدام تحتنظر بودیم تا سیستم ایمنی بدنمان اجازه داشته باشد مکانیسم دفاعی خودش را سازماندهی کند.
بنابراین فناوری درونکاشت بهجای تضعیف بدن، خود را با قوانین زیستشناسی هماهنگ کرد. یعنی هوشمصنوعی درون بدن ما مشاهده کرد که سیستم ایمنی چگونه پاسخگوی چالشهاست و پس از درک درست استراتژی سیستم ایمنی و اثرات آن، ارزیابی خود را داشت. این هوشمصنوعی معمولا هر استراتژی را تکمیل میکند و به آن اجازه میدهد تا مسیر راهبردی خودش را طی کند. ولی اگر محاسبه کند که یک استراتژی موثر نیست، فرایندهای خود را شروع میکند. این رابطهی همزیستی دائماً در حال کامل شدن است با این حال، وجود سیستم ایمنی همچنان لازم است زیرا همیشه چالشهای ویژهایی وجود دارند که برای هوشمصنوعی پیشبینی نشدهاند و از طرفی احتمال دارد هوشمصنوعی با تفاوتهای ظریفی از چالشهای موجود مواجهه شود که پیشفرضی از قبل برایش تعریف نشده باشد. امروز، گروه تحقیقاتی در پایان پروژه باور دارد که رابطهی همزیستی بین هوشمصنوعی و ژنوم به هماهنگی کامل خود رسیدهاست.
باز هم تاکید میکنم که همگی این موارد با جزئیات بیشتر در یادداشتهای پایگاه داده آورده شده است. اگر پرسشی هست، بفرمایید.»
آدام بهروشنی میدانست که نهتنها این افراد، بلکه اگر همگی دانشمندان آنها نیز با همدیگر جمع شوند تا روند تحقیقات و نتایج یافتههای مستند شده در پایگاه داده را برای یک عمر بررسی کنند، باز هم به درک کاملی از نبوغ و هوشمندی این پروژه نخواهند رسید.
با این حال، کاملاً مشخص بود که مدیران از گفتوگو در مورد کنترل خودخواستهی این فناوری هنوز برآشفتهاند. یکی از مدیران با عصبانیت پرسید:«پرسش مهم هنوز اینجاست که چه کسی به شما گفته که کنترل هوشمصنوعی و نانورباتها را در سیستم خودتون کنترل کنید و اونها را از هرگونه وابستگی خارجی، جدا کنید؟ به نظر میرسه این روش کار، نوعی عدم اعتماد به سلسله مراتب امپراتوریه. چرا هوشمصنوعی شما تابع ساختار هوشمصنوعی امپراتوری نیست؟ و چرا یکپارچه با اون عمل نمیکنه؟»
آدام صدایش را صاف کرد و گفت:«ما بهعنوان باهوشترین افرادی که در این قلمروی فضایی زندگی میکنیم، با چندین دهه تجربه در زمینههای علوم تخصصی، با اجازهی شخص امپراتور، این کار را کردیم تا اگر زمانی با افرادی طرف شدیم که تبحری در پروتکلهای اجرایی نداشتند و با فرآیندهای نوینی که ساختهایم، آشنا نبودند، نتوانند در کارمان اخلال پدید بیاورند و ساختار کلی پروژه در هم بریزند. و اما درمورد عدم یکپارچگی آن با هوشمصنوعی داخل امپراتوری نیز ما دریافتیم که هوشمصنوعی داخلی محدودیتهایی دارد و هرگاه روی کارهای مشخصی در پارامترهای یک محیط تعریف شده، قرار بگیرد، مانند تمرکز بر مرزبندیهای بدن انسان، میتواند بهترین عملکرد را از خود نشان دهد. پس بهدلیل قدرت پردازش بالا و ساختارهای هوشمندانهی کیهانی که در هوشمصنوعی درونکاشت ما متمرکز است، از ادغام این دو با یکدیگر پرهیز کردیم. از طرفی هدف اصلی هوشمصنوعی داخلی، زنده نگهداشتن افراد داخل قلمرو است ولی هوشمصنوعی ما بر هدف احیا و بازسازی سلولی متمرکز است. همچنین درک کردیم که طراحی اولیهی انسان از طراحی هرگونه هوشماشینی برتر است. بنابراین هوشمصنوعی درون ما بهگونهای برنامهریزی شد که نشانهها را از واکنشهای بدن ما و سیستم ایمنی بگیرد و تنها زمانی که خطای واضحی را در این پاسخها ارزیابی کند، عملکردی متضاد نشان خواهد داد.»
مدیر که گیج شده بود ادامه داد:«ولی نکته همین جاست که در نتیجهی این کار، شما با دستور شخصی خودتون یه هوشمصنوعی خاص دارید که کاملاً خارج از کنترل سیستم داخلی امپراتوریه. واقعا در عجبم که امپراتور چطور این اجازه را داده؟»
آدام درحالیکه شانه بالا میانداخت، سری تکان داد و با خودش فکر کرد، چرا باید او را با این پرسشهای فرسایشی و خستهکننده بمباران کنند؟ چقدر دیگر باید تلاش کند و زمان بگذارد تا این مدیران لجوج و یکدنده را به امتیاز پروژهی حوا و دستآوردهای ارزشمند آن برای بهبود زندگی بشریت متقاعد کند؟ دلگیر شد و حس کرد بهتر است این ارائه را هرچه زودتر جمع کند که ناگهان سوفی را دید. سوفی برای کمک به ادامهی بحث از مدیریت جلسه اجازه گرفت و با لبخندی مشتاقانه جلو آمد، کنار آدام ایستاد و گفت:«در تکمیل توضیحات آدام، باید بگویم که تمامی دادهها و اطلاعات علمی این گروه تحقیقاتی در دسترس امپراتور قرار دارد. در پروژهی حوا ماهیت کار اینگونه است که هر راهحل منحصر بهفردی برای ژنوم، ویژهی همان شخصی ساخته شده که این فناوری را در اختیار دارد. هیچ کسی بهتر از همان شخصی که میزبان آن است، نمیتواند از این فناوری درونکاشت محافظت کند. با توجه به پیشرفت هوشمصنوعی موجود در بدن همراه با فناوری نانو، ما با تهدید به هک این هوشمصنوعی بهعنوان خطری واقعی روبهرو بودیم. باوجود احتمال چنین هک مخربی، نیاز بود، در یک بازه زمانی کاملاً مشخص، در حد میلیثانیه بهطور خودکار به این خطر پاسخ داده شود. درصورتی که بوروکراسی سلسله مراتبی موجود در هوشمصنوعی داخل امپراتوری برای صدور چنین تصمیمهای جدی و مهمی به هفتهها زمان نیاز دارد که برای ما ناشدنی بود. چون خود میزبان هم در اثر این هکها و تغییرات مخرب میتوانست آسیبهای جبرانناپذیری ببیند. ولی ارتباط خودکار میزبان با هوشمصنوعی داخلی او این امکان را میدهد که خطرات هر تغییر خاص را قبل از رخدادن آن ارزیابی کنند.»
یکی از مدیران که خیلی احساس بامزگی میکرد با شوخی گفت:«عجب، اینجور که مشخصه شما سخت در تلاشید که نظر مثبت ما رو جلب کنید و موفق هم پیش میرید.» و همگی خندید و سر تکان دادند.
آدام نگاهی تحسینآمیز به سوفی انداخت و در دلش به سوفی، برای نجاتش از دست این جماعت یکدنده، آفرین گفت و سپس ادامه داد:« ازآنجا که بافت مغز ما در مقایسه با بیشتر مغزها هیچ آسیب و انسدادی ندارد، پس کارکرد هوش و تواناییهای ذهنی ما مانند حافظه، تمرکز، سرعت پردازش، استدلال و عملکرد اجرایی، افزایش یافتهاست. با استفاده از نانورباتها راههایی پیدا کردیم که ظرفیت مغزمان را از حدود ده درصد به سی درصد برساند و در سطوح بیومولکولی به ما سرعت و قدرت بالایی بدهند.»
یکی از مدیران با هوشمندی پرسید:«آیا هر کدوم از اینها رو اندازهگیری هم کردید؟»
آدام:«بله، بسیار دقیق. بهعنوان مثال من صد متر را در هشت ثانیه دویدم، در کمتر از نود دقیقه یک ماراتن کامل را دویدم و توانستم 967 کیلوگرم را بالای سرم ببرم.»
تمام مدیران از تعجب دهانشان باز مانده بود و همهمهای در اتاق کنفرانس پیچید. آدام با لبخندی معنادار ادامه داد:«صد البته که من و سوفی چیزی فراتر از یک سایبورگ هستیم. مرزبندیهای ما گستردهتر از همزیستی ماشین و بدن است و هیچ اجزای بیومکانیکی با اندام زیستی ما ادغام نشده است. تنها دلیل این مهارتهای توانافزای ذهنی و جسمیمان، داشتن الگوی ژنتیکی کامل و بینقص درون ما است.»
باز سوال شد:«آیا نتایج کار شما میتواند برای بهبود زندگی افراد دیگر استفاده شود، یا فقط برای خودتان کاربرد دارد؟»
آدام:«حدود یک سال پیش در نیروی دریایی امپراتوری، برنامهی نانوفناوری حساس به ژنوم را در طرحی بهنام «ارائه خدمات بهبودی اضطراری» استفاده کردیم، تا افراد را التیام دهیم یا کارکردهای جسمانی و ذهنی آنها بالاتر ببریم. منتها هوشمصنوعی پروژهی حوا، برای هدایت عملکرد خود حداقل به یک حافظه از الگوی کامل ژنتیکی نیاز دارد و این الگو به ژنوم انسانی که میزبان آن است، منحصر میشود. بنابراین ما دونفر بهعنوان تنها افراد این قلمروی فضایی که از نظر ژنتیکی کامل هستیم، این سیستم کلنگر را درون خود داریم. بسیار ساده است که این هوشمصنوعی را تولید انبوه کنیم و به بافتهای ارگانیک انسانی پیوند دهیم. ولی چون هدایتگر نانوفناوری بهکار رفته در این هوشمصنوعی به ژنوم حساس است و در افراد دیگر، سیستم راهنمایی اولیه برای آن وجود ندارد، بهاحتمال زیاد این هوش مصنوعی درونکاشت، مرتکب اشتباهات مخربی میشود که میتواند برای میزبانش خطرناک باشد. بنابراین تکنیکهای جدیدی که توسعه دادهایم، در مورد دیگران، به اندازهی ما، کارآمد نخواهد بود.»
همان مدیر دوباره پرسید:«اگه شما در حادثهای آسیب ببینید، آیا این خطر وجود داره که هوشمصنوعی صدمه ببینه و در کلیت سیستم خطا ایجاد کنه؟»
آدام پاسخ داد:«خیر، هرگز، هوشمصنوعی میداند که چگونه بدنم را ترمیم و بازسازی کند. این حافظه را، در محفظهای مهر و موم، درون بدن، کار گذاشتهایم تا در برابر همهی تهدیدها و خطرات موجود مراقبت شود. ما حتی برای زمانی که احیاناً با حادثهی رباتهای اصلی نابود شوند، تعدادی ربات اضطراری نیز در آن محفظه مهر و موم کردهایم که میتوانند دستورالعملهای مناسب را از هوشمصنوعی بارگیری کنند، سپس به ترمیم یا حتی بازسازی بدن بپردازند. این یعنی بهرهگیری از سایر علوم و فناوریها در رسیدن به غایت علم ژنتیک. دانشی هوشمندانه که درون خود نظمی مهندسی شده دارد و منجر به طول عمر بهینهی انسان میشود.»
در اینجا مدیر پروژه گفت:«بسیار خوب آدام، تلاش شما بسیار چشمگیر است، امپراتور اعلام کردهاند که از این پیشرفت بسیار خوشحال هستند و نسل بشر نیز قدردان تکمیل پروژهی حوا خواهد بود.»
پایان جلسه اعلام شد و همهی مدیران با خوشحالی ایستادند و برای آدام و سوفی دست زدند، هرچند هنوز همگی از این حجم اطلاعات مبهوت بودند. سالن کنفرانس در پچپچهها و همهمهها، آرامآرام خالی شد. سوفی و آدم کنار در سالن ایستاده بودند و همه را با لبخند بدرقه میکردند. سالن که کاملا خالی شد. آدام رو کرد به سوفی و مشتاقانه گفت:«زود بیا اتاقم، منتظرتم.»
***
آدام سریع در اتاق را بست و به چشمان سوفی نگاه کرد و هر دو با صدای بلند خندیدند. سوفی دور اتاق میرقصید و آدام آواز میخواند و ته چشمانشان از شادی برق میزد. سوفی ایستاد و گفت: «این مرحله هم تموم شد.»
آدام گفت:«فکر کنم تونستیم همهشون رو اقناع کنیم. حالا فقط مونده آخرین مرحلهی نقشه.»
بعد هر دو با هم گفتند:«نفوذ به سامانهی زایشگاهی امپراتوری و طراحی نوزادان ژنتیکی تا بتونیم برای خودمون کلونی و سربازهای آینده رو بسازیم.»
آدام انگار که پاسخ این پرسش را میدانست ولی میخواست از جواب سوفی کیف کند، گفت:«و بعدش؟»
سوفی کمی خودش را لوس کرد و در جواب گفت:«هدف آخر. یعنی به زیر کشیدن امپراتوری و ساخت آرمانشهری انسانی برپایهی عدالت، علم و فرهنگ.»
آدم آهی کشید و گفت:«همون چیزی که نسل انسان هزاران سال به دنبالش بوده. جهان آینده از آن ما است سوفی. نسل انسان باید متحول بشه و این جز به کمک ما انسانهای بینقص به دست نخواهد اومد.»