از رونمایی پروژه متای مارک زاکربرگ مدت زمان زیادی نگذشته است. درست 57 روز پیش مارک زاکربرگ، فیلمی از شمشیربازی مجازی خود را در اینستاگرام به اشتراک گذاشت.
اما این رونمایی و تغییرنام، انقلابی بزرگ را رقم زد. حجم اطلاعات تولید شده در این مدت اندک، به قدری زیاد است که شما را دچار سرگیجه میکند.
تنها مرور این حجم اطلاعات در اینستاگرام و کلابهاوس کافی است تا به شما این حس دست بدهد که همچون «اصحاب کهف» سالها به خواب رفتید و نزدیک به سیصد سال از قافله تمدن بشری عقب افتادهاید.
معمار واقعی پروژه متای مارک زاکربرگ
اما این بیانصافی است که شما رونمایی از پروژه متای مارک زاکربرگ را محصول تفکرات و ایدههای خودش بدانید. واقعیت این است که پروژه متای مارک زاکربرگ در واقع عینیت بخشیدن به کتاب علمی تخیلی اسنو کرش به قلم نیل استفنسون است.
شاهکار بزرگ Snow Crash (1992) در واقع بنیان بزرگی را گذاشت که دنیای مجازی آینده را شکل داد. پروژه متای مارک زاکربرگ در واقع عملیاتی شده داستان قهرمان فیلم «هیرو» است که زندگی خود را در جهان متاورس به تصویر میکشد.
در جای جای داستان پروژه متای مارک زاکربرگ را میتوانید مشاهده کنید که در قالب یک داستان جذاب و زیبا به تصویر کشیده شده است.
زمانی که نیل استفنسون در سال 1992 این ایده را در قالب داستان یک پیک پیتزا به تصویر میکشید هرگز گمان نمیکرد که «متاورس» قبل از اینکه جهان را به تسخیر خود درآورد،اینچنین شاهد انفجار بمب اطلاعاتی ، پروژه متای مارک زاکربرگ باشد.
در حال حاضر سخن گفتن در مورد پروژه متای مارک زاکربرگ به فصل مشترک تمام گفتگوهای روشنفکرانه تبدیل شده است.
از یک سو جامعه با اشتیاق در حال قورت دادن اطلاعات در مورد پروژه متای مارک زاکربرگ است و از سوی دیگر با هراس نسبت به آینده ، پروژه متای مارک زاکربرگ را مرور میکند.
حاکمیت هکرها در پروژه متای مارک زاکربرگ
در دنیای متاورس، برنامهنویسها حاکمیت مطلق دارند. فردی در دنیای متاورس برنده است که بتواند بهتر به این زبان مسلط باشد. جذابیت این شغل در قالب مهندسان نرمافزار و به قولی هکرها در داستان سقوط برف، به تصویر کشیده شده است.
نیل استفنسون در تمام فصلهای این کتاب زندگی هیرو را به تصویر کشیده و نوشته است: کامپیوتر چیزی نیست جز یک جعبه سیاه رنگ. سیم برق ندارد ولی یک رشته پلاستیکی از کنار جعبه خارج شده و بعد از دور زدن پایه میز، از روی زمین به سمت سوکت فیبرنوری بالای سر ویتالی که در حال چرت زدن است، متصل شده است.
در وسط این کابل پلاستیکی، یک فیبر نوری با قطری کمتر از موی انسان قرار دارد. این فیبر، دائما حجم زیادی از اطلاعات را بین کامپیوتر هیرو و بقیه جهان جابجا میکند.
اگر قرار بود همین میزان از اطلاعات از طریق کاغذ به جایی منتقل شود، یک هواپیمای باری ۷۴۷ باید هر دو سه دقیقه یکبار به طور کامل پر از دفتر تلفن و دانشنامه میشد و به پرواز در میآمد.
هیرو پول کامپیوتر را هم نمیتوانست داده باشد، ولی به هرحال باید یک کامپیوتر خوب میداشت. این وسیله کارش است. او در دنیای هکرها، یک آدم مشهور ولی طرد شده است.
این زندگیای است که تا همین پنج سال قبل به نظرش خیلی رمانتیک میرسید، اما در نور بلوغ، میدید بیکاری و شکست خیلی هم رمانتیک نیست. تا چند هفته قبل، او هنوز به عنوان پیک شغلی داشت که میتوانست از آن لذت ببرد، اما حالا همه چیز تمام شده است.
از آن موقع تا به حال، او وقت بیشتری را برای شغل یدکیاش صرف کرده: جمعآوری کننده آزاد اطلاعات برای سی.آی.سی. یا همان شرکت اطلاعات مرکزی.
شغل جذاب پروژه متای مارک زاکربرگ
بارها این نکته مطرح شده است که اطلاعات در متاورس یا همان پروژه متای مارک زاکربرگ حاکمیت مطلق دارد و این اطلاعات است که حرف اول و آخر را میزند. نیل استفنسون در بخشی از کتاب به این مهم اشاره دارد و جمعآوری اطلاعات را شغل اصلی هیرو ذکر میکند همچنانکه در دنیای متارس کارآگاه وب نیز همین کار را انجام میدهد.
در بخشی از کتاب آمده است: کار برای این شرکت ساده است. هیرو اطلاعات جمع میکند. از شایعه و فیلم تصویری و نوار صوتی گرفته تا بخشی از اطلاعات روی یک دیسک یا کپی یک کاغذ. حتی میشود جدیدترین لطیفه مربوط به یک اتفاق را هم جمع کرد.
این اطلاعات به بانک اطلاعاتی سی.آی.سی. منتقل میشود که به خاطر اسم سابقش که کتابخانه کنگره بود، به اختصار کتابخانه نامیده میشود. به هرحال این روزها خیلیها نمیدانند معنی کلمه کنگره چیست.
البته معنی واژه کتابخانه هم مبهم شده است. قبلا این اسم به جایی گفته میشد که کلی کتاب قدیمی در آن باشند. بعد شروع کردند به گذاشتن فیلمهای و نوارهای صوتی و مجلات در آن.
بعد همه اطلاعات به دادههای قابل خواندن برای ماشین یعنی صفر و یک، تبدیل شدند و همچنان که در طول زمان کتابها، مجلات و فیلمهای بیشتری تولید شدند، اطلاعات بیشتر و بیشتری دیجیتال و ذخیره شد و ابزارهای جستجوی آنها پیچیده و پیچیدهتر شد تا جایی که اصولا تفاوتی بین سازمان اطلاعات و کتابخانه کنگره باقی نماند.
شانس یار بود که این اتفاق درست وقتی افتاد که دولت مرکزی در حال فروپاشیدن بود و در نتیجه کتابخانه و سازمان جاسوسی در هم ترکیب شدند و یک سهام عالی به بازار بورس عرضه شد.(اشاره به از هم پاشیدن دولتها در متاورس)
میلیونها گردآورنده دیگر هم روزانه میلیونها قطعه اطلاعاتی دیگر را به کتابخانه اضافه میکنند. مشتریان شرکت اطلاعاتی مرکزی که اکثرا شرکتهای بزرگ و حتی کشورهای خارجی هستند، اطلاعات را میگردند و زیر و رو میکنند و اگر چیز به دردبخوری پیدا کردند که خواستند برش دارند، به سی.آی.سی. پول میدهند.
اگر هیرو اطلاعات مورد تقاضا را به بانک اضافه کرده باشد، شرکت بخشی از پول را به او خواهد داد.
شغل پردرآمد پروژه متای مارک زاکربرگ
از همان ابتدا که زمزمه متاورس به گوش رسید بسیاری به این نکته اشاره کردند که در دنیای متاورس یکی از شغلهای خوب، تولید کننده محتوا است.
کتاب سقوط برف به خوبی این نکته را در کتاب پیشبینی کرده و در بخشی ضمن ترسیم وضعیت زندگی هیرو نوشته است: یکسال قبل، هیرو یک چرکنویس دست اول از فیلمنامهای را از سطل آشغال یکی از مشتریانش دزدید و به کتابخانه اضافه کرد.
چندین شرکت فیلمسازی میخواستند این پیشنویس را ببینند و هیرو برای شش ماه تمام، خورد و خوابید. حالا کار سختتر است. او یاد گرفته که ۹۹ درصد کل اطلاعاتی که به کتابخانه اضافه میشوند، حتی یکبار هم مورد استفاده کسی قرار نمیگیرد.
مثال؟ بعد از اینکه یک پیامرسان به او در مورد ویتالی چرنوبیل اطلاعاتی داد، هیرو دو هفته را روی مفهوم جدیدی از موسیقی مطالعه کرد: خیزش موسیقی اوکراینی در لس آنجلس.
او حجم زیادی اطلاعات، فیلم و موسیقی در این مورد به کتابخانه اضافه کرد، اما حتی یک مورد دسترسی به این اطلاعات هم ثبت نشد. نه از طرف ماموران امنیتی نه از طرف هنردوستان و نه حتی از طرف منتقدان.