نگاهی بر آنچه در این شماره خواهید خواند
مقیم کوی امید از فنا چه غم دارد!
مجید گیاه چی
تئاتر و جامعهی تئاتر ما، البته چون دیگر جوامع جهان، یکی از سختترین این زمستانها و شبهای تاریک و صعب، و بحرانی سخت دهشتناک و بیسابقه را از سر میگذراند. بحرانی غیرقابل باور و غیرقابل پیشبینی، که از جهات دیگری هم محتمل است با توجه به تنگناها و شرایط خاص فعالیت هنری، و موقعیت اقتصادی و اجتماعی فعلی ما، حتی در مراتبی دشوارتر از دیگر اقلیمها کارگر افتد، چرا که بسیاری از هنرمندان تئاتر، ماههاست نه تنها از صحنه، که از ابزار و امکان کسب حداقلهای معاش، دور مانده و بهسختی و دشواری روزگار میگذرانند. اما همهی این دشواریها، و حتی بیش از آن، نباید به ناامیدی و یأس، امکان بروز، و مجال سیطره بدهد. در این فطرت و جدایی از صحنه، که بسیار سخت و طاقتفرساست، چون همچنانکه هنرمندان و علاقهمندان به تئاتر، به آن جان میبخشند، در ارتباطی دوسویه و متقابل، از آن جان و نیرو میگیرند، و جهان از این تبادل انرژیها و باورها، نو و تازه میشود، نه تنها نباید منفعل بود و با تسلیم و پذیرش شکست، خود را به دست فشار و جبر زمانه سپرد، که باید حتی بیش از گذشته، بر حفظ تواناییها، و حتی گسترش و تقویت آنها، اندیشید…
تازههــــا در تئاتـــــر
تحریریه مجله
…رویداد مهم دیگر، اعلام نحوهی حمایت ادارهکل هنرهای نمایشی، از اجرای نمایشها در سال ۱۳۹۸ بود. توقعی قدیمی و دیرپا، که بالاخره محقق شد و انتظار میرود علاوه بر اعلام این حمایتها در سالهای گذشته و آتی، با اعلام نحوه و چگونگی دقیق و شفاف انجام هزینهی دیگر بودجههای عمومی تئاتر، تکمیل شده و استمرار و گسترش پیدا کند.این فهرست نشان میدهد در سال ۱۳۹۸، از ۲۵۸ عنوان نمایش، جمعاً با مبلغ ۴۸.۹۷۶.۰۲۹.۱۲۰ ریال، حمایت شده است، یعنی بر مبنای تعداد گروههای حمایتشده، هر عنوان نمایش، بهطور متوسط میتوانست از حمایتی بالقوه، بهمیزان ۱۸۹.۸۲۹.۵۷۰ ریال برخوردار باشد!…
گفتوگو با پرویـز پورحسینی
منصور خلج
…از ایرانیها، در این ورکشاپ که در پاریس بود، فقط من بودم. آربی آوانسیان و آندره شربان، بهعنوان دستیار کارگردان با گروه کار میکردند. بعد پیتر بروک به ایران آمد و گروه ایرانی را انتخاب کرد و قرار شد آربی با توجه به تجربیات ما در پاریس، با آنها کار کند تا وقتی این دو گروه بعد از چند ماه در تهران به هم میپیوندند، تجربیات یکسانی داشته باشند. قرار بود یک تجربهای بهنام ارگاست روی صحنه برود که بر اساس جستوجوی زبانها بود. البته توضیحش بسیار پیچیده است.وقتی پس از ورود به ایران آمد، در ادارهی تئاتر و مراکز دیگر جستوجو می کرد و بهدنبال بازیگرانی بود که بتوانند در پروژه ارگاست به او بپیوندند و آنها را انتخاب کند. من و آربی آوانسیان به پاریس رفته و کار را شروع کردیم. بعد از مدت کوتاهی، آربی با این هدف به ایران برگشت که با بازیگران ایرانی گروهی که پیتر بروک انتخاب کرده بود، کار کند و همزمان، آن تمریناتی را که ما در پاریس انجام میدادیم با بازیگران در تهران انجام داد…
درام معاصر ایران و تقلیل مضمون عشق
امید طاهری
اما عشق، آنچنانکه در آثار کلاسیک وجود داشت، در زمانهی ما نه در هنر، و نه در زندگیهایمان تجلی نیافت. آن عشقهای آرمانی را ما همواره در کتابها و رومنسها و فیلمها و … جستوجو کردهایم و کمتر در جهان معاصر خود یافتهایم. آنچه اکنون از مضمون عشق در سینما و تئاتر ما تجلی مییابد، بیشتر شکلی مبتذل از روابطِ چندوجهی است که در بیشتر موارد هم تلاشی در تولید معانی اندیشمندانه در آنها دیده نمیشود و بیشتر گویا بر اساس تمایلات پشت گیشه، ساخته میشود.آثار موفقی که امروزه پیرامون عشق ساخته میشود، به نوعی وامدار همان نگاه کلاسیک به این دغدغهی تاریخی بشر است. در این دسته آثار، عشق معمولاً در بستری از جنگ و خشونت جوانه میزند و یا در آستانهی تباهی رخ مینماید…


مجله اینترنتی ویکی تماس
شماره 4 – ویکی تئاتر
نسخه کامل گاهنامه را از اینجا تهیه نمائید
تولــــد
نادر برهانی مرند
…در حین بازبینی، حسین پاکدل – مدیر وقت تئاتر شهر- که یکی از بازبینها هم بود، روی یک جملهی نویسندهی قصهی ما، حساس شد، نویسندهی نمایش ما در واگویههای حین خودکشی، جملهای نزدیک به این مضمون میگفت: «شانس هم نداشتیم لااقل بشیم یک حلقه از اون زنجیر بیسروته، که یکی پیداش بشه و با چاقویی، چیزی، بخوابونه بیخ گلومون.» (اشارهای تلویحی به قتلهای زنجیرهای).خوب یادم میآید آقای پاکدل بعد از بازبینی نمایش، با ذوق و علاقهی تمام، به سمت ما آمده و بیمقدمه گفت: «فلانی … من جای تو باشم، زوم میکنم روی همین یک جمله و قصهی دیگری مینویسم.»گفتم: «حسین آقا دیر نیست؟ یک ماه بیشتر نمانده به جشنواره!»با خندهی همیشگی ادامه داد: «مهم نیست. میدونی یک ماه چقدره؟! فکر کن! میارزه. شما دوتا میتونید!»این روحیهی همراهی و همدلی، یکی از ویژگیهای منحصربهفرد و قابلستایش آقای پاکدل، بهعنوان یک مدیر فرهنگی بود، که من در مدیران دیگر این سالها، کمتر دیدهام….
جورج تابوری؛ “دلقک لیــــر”
علی رضا کوشک جلالی
تابوری اما عاشق تئاتر بود. صحنهی تئاتر که برایش حکم معشوقی دلفریب، زیبا و افسونگر داشت، او را از آغوش سینما بیرون کشید. تابوری میدانست که این معشوق فقط تا پایان تمرین زنده است و در پایان روز غیب میشود، ولی ایمان داشت که صحنه در روز بعد، بهشکلی فریبندهتر در انتظارش است. پس همیشه با شور و شوقی کمنظیر روانهی سالن تمرین میشد، تا معشوق جدیدش را یک روز تمام در آغوش گیرد. گویی زندگی با معشوقههای جسمی و روحی متعدد را نیز از برشت به عاریت گرفته بود. آشنایی با برشتِ تبعیدی، نقطه عطفی بود در زندگی هنری، بهخصوص شیوههای نویسندگی و کارگردانی تابوری، که بسیار تحتتاثیر مستقیم «سیستم فاصلهگذاری» بود. دستياری برشت در نمایش «زندگی گاليله» نقشی تعیین کننده در شکل گیری جهانبینی تئاتریاش بازی کرد…
ساختن تئاتر از دل ویرانهها
علی اکبر علی زاد
…در عینحال واکنش انتقادی استانیهوسکی به پدیدهی پستمدرن، آن هم برخلاف جهت کاری اکثر گروههای آوانگارد، خبر از تمایز اساسی کار «گاردژینیتسه» و تئاترهای تجربی دیگر میدهد. استانیهوسکی در این مورد دورهی پستمدرن را کشندهی گذشته و سازندهی نوعی دنیای قشنگ نو میداند، دنیایی که نقطهی ارجاع ما به حقیقت را از میان برده است. چرا ما به طرزی ناامیدانه میخواهیم گذشته را بهعنوان نقطهی ارجاع خود بکُشیم؟ این منطقی مشخص دارد، همانطور که در آغاز کمونیسم در روسیه، مایاکوفسکی گفته بود: روح تاریخ به زمان مرگش نزدیک میشود. کمونسیتها میخواستند گذشته را بکُشند تا نوعی دنیای قشنگ نو بسازند، و همه میدانیم به چه چیز ختم شد…
کتابی پُرحسرت از کارهای ناشده
رضا کوچک زاده
…این آغاز پُرکشش و جذاب – و البته اندوهبار – در پیشگفتار، سبب میشود نتوانم از روایت زاون بگذرم و آنرا مشتاقانه و پیوسته میخوانم. آرامآرام سیمای زنی برایم آشکار میشود که پُر از نیکی و نیکاندیشی و درستی بود و هماره میکوشید در دوستی، زندگی و البته بر صحنهی تئاتر، بهترین باشد. زنی که با صادق هدایت دوستی داشت و سیر دگرگونی تئاتر ایران را در کنار نوشین زیسته بود، برایش جنگیده بود و شاید مهمترین تجربهی زیستهی او، درک این دگرگونی و تأثیر خودش بر این رویکرد بود. زنی که هرگز کسی در بارهاش بد نگفت و به بدی از او یاد نکرد و در اوج نداریاش، کسی تهیدستی او را درنیافت و ندید که آراستگی سادهی خویش را از یاد ببرد. او که اسطورهی بازیگری و فرهنگ شد برای نسلهای پس از خود، و شوربختانه مجالی نیافت تا تجربههایش را بیواسطه به نسل پسین برساند. راستی چرا جامعهی ما هماره با چنین کسانی که نادرند، رفتاری ناشایست دارد و زندگیشان در حصار ناامنی میگذرد؟…